به سرسلامتی شاعر و رفیق و زنم به مارهای خزیده در آستین و تنم به غیرت از رگِ مردی که از رگم بزنم بریز و مست بنوشم که از سرت نپرم که شعر باشی و از من بلند گریه کنی کنار اسم زنم «هی لوند» گریه کنی که بیهواخوریات، توی …
بیشتر بخوانید »بایگانی/آرشیو برچسب ها : کنصفر
مدتهاست پنجرهای آرام – زینب فرجی
مدتهاست پنجرهای آرام برای درگاه باد آورده نی مینوازد نیهایی برای باران نیهایی برای شادیهای زیبا من، خود خاستگاه طبیعتم طبیعتی رو به افول… گاه سرم در اندام تو گیج میرود نترس! این سطرهای کوچک شده در دهان توست این عشق روزی دست دزدها بوده است روزی دست پروانهها …
بیشتر بخوانید »از دویدم / دویدنت از با – سمیه جلالی
از دویدم / دویدنت از با از رسیدم/ رسیدنت تا شد پایِ سر تا دویدنت از من میرسم تا بگیرمت در خود این چه را این چگونه را این چون! این چه میدانمم/ نمیدانم! با تو از عشق تا سخن گفتن با تو از میرسد به لب جانم ای چه …
بیشتر بخوانید »وی.اُ.ای میگه من یه حقطلبم – بنفشه کمالی
وی.اُ.ای میگه من یه حقطلبم بیبیسی میگه اغتشاشگرم منوتو میگه بیعدالتیه اگه صلح نوبل رو من نبرم… . صدا و سیما گفت کلّهخرم! یکیشون میگه توو صف رأیم یکیشون میگه توو صف کوپنم توو یکیش با غم روزای قدیم داغ سینهم رو تازهتر میکنم روزای خوبی که کسی ندیده یکیشون …
بیشتر بخوانید »میشینه پشتِ رُل، جلوش پیسته – هستی محمودوند
میشینه پشتِ رُل، جلوش پیسته هر سمت میره تابلویایسته! هر دفعه توو آتیش میسوزه؛ خاکسترش پا میشه، وایمیسته… میاُفته توو دریایآتیش باز… جاده یه تارِ موی باریکه رد میشه -توو رویاش- با گریه از خطِپایانی که نزدیکه از اشک پُر تَر میشه چشماش و دریاچهی نمنم… خزر میشه [با نقشهیراهش …
بیشتر بخوانید »توجّهت به من و شعرهام کم شده است – زهرا موسیپور فومنی
توجّهت به من و شعرهام کم شده است صدای نرم و لطیفت دوباره بَم شده است بدت نیاید اگر رُکّ و راست میگویم: بساطِ شَک به تو، در قلبِ من عَلَم شده است غلط اگر نکنم باز روح حسّاسم در اوج رابطه، قربانی ستم شده است مُسکّنی که به من …
بیشتر بخوانید »مینویسم اگرچه می دانم – مهدی ولیالهی
مینویسم اگرچه می دانم باز هم اشتباه خواهم کرد یا که در بهترین نوشتارم کاغذی را سیاه خواهم کرد مادرم آرزوی خوبی داشت که بمانم بهروی پای خودم آرزویش چقدر غمگین است سرطانی شدم برای خودم توی این تُنگ تَنگ خواهم مرد دستهایم شبیه باله شده چشم دریا چرا نمیبیند …
بیشتر بخوانید »فندق – عاطفه اسدی
چندقطره مولتیویتامین توی ظرف آبش چکاندم و همانجا کنار قفسش تکیه دادم به دیوار سیمانی حیاط. توی خانهای که هیچکدام حرف یکدیگر را نمیفهمیدیم، یک طوطی آورده بودیم که حرف زدن یادش بدهیم. سبز بود و خپل و خیلی خسته، با چشمهای متعجّب طوسی که مردمکهایش یکسره مثل جنزدهها بزرگ …
بیشتر بخوانید »وارد عطاری شدم – بابک ابراهیمپور
وارد عطاری شدم. گفتم: «برای خودکشی چیزی داری؟» شوکه شد. بعد خودش را جمعوجور کرد و با خنده گفت: «سیانور میخوای؟» – نه، نه. معمولاً تو عطاریها از شیر مرغ تا جون آدمیزاد پیدا میشه. یه چیزی میخوام جلوی افکار خودکشیمو بگیره. دمنوشی، چیزی… چند سال قرص خوردم، اثر نکرد. …
بیشتر بخوانید »بدبختهای به تمام معنا – فرید احمدنژاد
باور نمیکنم هنوز هستند احمقهایی که به شانس اعتقاد ندارند. شک ندارم اگر بدانند اینجا هستم، یکییکی به پام میافتند و التماس میکنند که زندگیشان را تغییر بدهم. چون من فورتونا هستم. الههی بخت و اقبال، تجسّم شانس و خوشبختی در روم باستان. به اصرار پدرم، ژوپیتر، خدای خدایان، آمدهام …
بیشتر بخوانید »