مینویسم اگرچه می دانم
باز هم اشتباه خواهم کرد
یا که در بهترین نوشتارم
کاغذی را سیاه خواهم کرد
مادرم آرزوی خوبی داشت
که بمانم بهروی پای خودم
آرزویش چقدر غمگین است
سرطانی شدم برای خودم
توی این تُنگ تَنگ خواهم مرد
دستهایم شبیه باله شده
چشم دریا چرا نمیبیند
یک نفر در خودش مچاله شده
هر سوالی که بیجواب افتد
مثل یک دردکهنه میماند
چهرهام مخفیانه میگرید
علتش را کسی نمیداند
امشب از هرچه هست دلزدهام
ساقی امشب کمی اضافه بریز
پابهپایت هنوز میآیم
پابهپایم ببار ابر غلیظ
جغد شومی نشسته روی دلم
سیل غمها به یادم افتادند
این سیاهی به اختیارم نیست
به بداقبالی عادتم دادند
من نباید که زاده میشدهام
شاخهها قاتلان این برگید
زندگی مرگ اختیارات است
زندگی را نمیشود مرگید
در لهستانترین شب عمرم
در هولوکاست شاعری تنها
چشمهایت به جانم افتادند
دیکتاتورهای بی چگوارا
میخورم قرصهای ضد جنون
خندههای کریهِ تلویزیون
این منم در مصاف قهوهی تلخ
دستِ خالیترین اپوزوسیون
روزها مثل مرغ سرکنده
گاوم از بس شبانه میزاید
بیدلیل از نفس نمیترسم
آه خوش که به من نمیآید
چشمها را ببند و راهی شو
از من و از خودت به آسانی
دل بکن از تمام بایدها
نام من را هنوز میدانی؟
مثل نارنجکی پُر از باروت
کوهی از انبساط یک کاهم
وقت تقسیم ملک اجدادی
پادشاهی تمامیتخواهم
روی زخمم نمک زدی از نو
در مرام تو ترک عادت نیست
من به تیر خلاص معتقدم
این مکافاتم از جنایت نیست
درد من از بیان گریزان است
روی کاغذ ببین وفورش را
آنچه سوهان خاطرم شده است
لحظهای گم نکرده گورش را
تو پریزاد قصهها هستی
میشود عاشقانه از تو نوشت
امپراطور من چهها کردی
با دل تنگ جوجه اردک زشت
نام مردانهام غمانگیزست
راه بغض مرا نمیبندد
واژهها را بریز در کاغذ
حرف ناگفته زود می.گندد
خستهام از شکنجهگاه خودم
نای آخر در انتظار توام
ای من در لباس دشمن و دوست
تا همیشه جریحهدار توام
مثل یک کودک یتیمم که
نوجوانی مرا کتک زده است
پرم از فحشهای بد اما
خون میان رگم کپک زده است
ای سفیران غم شکسته شدم
دیگر از جان من چه میخواهید
این جسد پا نمیشود دیگر
سرزمین مرا شما شاهید
چکش و میخ و سنگ هرسه منم
مرد آزادهای که دلداده
در خودم مردهام بیا و ببین
حرف کافکا زمین نیفتاده
عقدههایم بزرگتر شدهاند
چرکِ درحال منتشرشدنم
درتمام تنم فرو رفتی
از تو در حال منفجر شدنم*
بوف کورم چرا نیامده رفت
برکه خشکید و فصل کوچ آمد
فال شومم میان صدها مشت
هرچه گفتم همیشه پوچ آمد
میکشم هرکه را درون من است
باور من رهاشو از تردید
خط بکش روی هرچه باید و نیست
لشکر کشته یادتان جاوید
مهدی ولیالهی