شعر

شعری از نیلوفر نعمتی

ویران‌شده در ابتدای روز زاده‌شده در انتهای شب مبهوتِ کمالِ تباهی در دنیایی که عصاره‌اش فناست عزیزِ غریبِ من هر صبح خورشید بر گورهایمان خرامان راه می‌رود و گورهایمان در نگاهِ هراسانِ زندگی‌های نازیسته ناله می‌کشند: «سرگشته‌تر از خورشید شمایید کجا می‌روید؟» صدای سوگواری گورها در همهمه‌ی گورستان گم می‌شود …

بیشتر بخوانید »

شعری از مهدی ولی‌الهی

مهدی ولی‌الهی کنصفر

به چشم‌‌هات! دو بمب‌ سیاه ساعتی‌ات دهان صادق‌ و زیبا ولی‌ خجالتی‌ات به سینه‌ات که الوهیت‌ تنانگی‌ است بدون رونق کلبه، صفا؟ دوگانگی‌ است! زبان به غایت خود ترجمان نقصان‌هاست دهان فقط یکی از زخم‌های انسان‌هاست لبت دو تیغه‌ی‌ قیچی برای‌ جراحی‌ست مثال‌ سرخ‌ توانستن از نمی‌خواهی‌ست همین تولد دیگر …

بیشتر بخوانید »

شعری از جمشید عزیزی

سبز سوخته در من آلونکی است میان سیاهی جنگلی ناشناخته با بخاری هیزمی که روشن کردنش را بلد نیستم دستم را بگیر مرا از گردابی که تویی… یا گردابی که منم… برسان به قایقِ با هم! برسان به خلوت سیاهی تک‌تک درختان ناشناخته و آرزوی جنگل جمشید عزیزی

بیشتر بخوانید »

شعری از عرفان دلیری

وقوع داغ وقوع داغ است اتفاقی که اینگونه فرق باز می کند و در اتاقی که چشمی ندارد از خورشید پای سفره ای که جای خالی بسیار دارد این بار چه کسی بگذارم؟ مسافری که می توانست سفر گود کرده باشد! نه طوری دیگری دورم که خلوت پهن می کنند …

بیشتر بخوانید »

شعری از هوشنگ ملکی

«انفجار در حین خنثا کردن کلمه»   انفجار انار در کاشان تن انفجار یک واژه‌ی متراکم در یکی از میادین مین تهران متن انفجار قاصدک در نهاوندِ در محاصره‌ی سپاه بی‌خبری خبر مرگ تو را هر روز از صفحه‌ی اول روزنامه‌های توقیفی می‌خوانیم خبر مرگ تو را از زیرنویس شبکه‌های …

بیشتر بخوانید »

شعری از وحید پورزارع

من انعقاد خون‌ام در یک بیمارستان صحرایی و گروه خونی‌ام با همه‌ی گروه‌ها اختلافِ نظر دارد سَرَم سِرُم متحرکی‌ست اما اسناد محرمانه‌ای از کُشتار نامه‌های عاشقانه‌ی پرستاری‌ست به زخمی‌ها و بی‌سیم‌ها وسیله‌ای برای انتقال دوستت دارم‌هاست به اولین روستا که رسیدیم خاک برمی‌داریم و می‌زنیم به چاک خاک بر سر …

بیشتر بخوانید »

شعری از پویا چاوک

زنی که قافیه‌ وار اینک لباسِ شعر به تن دارد اگرچه آمده معلوم‌است خیالِ کشتنِ من دارد   دوباره منقلِ مجنون را شبانه راه بیندازم دوباره عشق در این خانه هوای دود شدن دارد   همیشه سکس به تنهایی دوای وصل نخواهد شد که گاه غربتِ سنگینی کسی درونِ وطن …

بیشتر بخوانید »

شعری از عارف معلمی

سطل افقی جهان   هیچ واگنی روایتگرِ ریل‌ها نیست قطار از خطوطِ بریل/ زیر انگشت تنها سفر  را دود می‌کند ریل‌ها تغییر می‌دهند سوزنبان‌ها را به گونه‌ای که اهرم‌ها بماند ثابت قبل از تصاحب سنگ قبر بزرگ‌تر آی‌دی‌کارت‌ها سنگ قبری برای زندگانند در سطل/ ازدحام/ فروپاشیده از آدم‌های باطله و …

بیشتر بخوانید »

شعری از احمدرضا احمدی

«از فصل ماندن»   شب کنار ما ایستاده بود و نغمه‌های زبانی دیگر را نجوا می‌کرد. جرأت دوستی در ما می‌میرد و این به گمان گروه استعفاست ما -بی‌دفاع- می‌گوییم: نه «نه»ی ما باری هرم دود است دیگران سخنی -اگر هست- بگویند.   ما خویش را در شک می‌بافیم هنگام …

بیشتر بخوانید »

شعری از مهدی ولی‌الهی

مهدی ولی‌الهی کنصفر

دارم برای گنج‌ها از رنج می‌گویم وارونه می‌اندیشم و بغرنج می‌گویم   می‌بینم آن زخمی که دارد استخوانت را بگذار تا روشن کنم بُعد نهانت را   ناگفته می‌دانم: فلان، بهمان و بیسارم یک کافه مادر/قهوه‌‌/گی در سینه‌ام دارم   می‌دانم علت‌های معلول درونت را می‌خواهم آزادش کنم غول زبونت …

بیشتر بخوانید »