از دویدم / دویدنت از با
از رسیدم/ رسیدنت تا شد
پایِ سر تا دویدنت از من
میرسم تا بگیرمت در خود
این چه را این چگونه را این چون!
این چه میدانمم/ نمیدانم!
با تو از عشق تا سخن گفتن
با تو از میرسد به لب جانم
ای چه میدانمت چه میگویم؟
هوش من از به در شدن تا تو
تا گمم گیج و منگم از الکل
ممکنالحال میشوم با تو
از به آغوش میکشم شب را
از به انکار میرسم این بار
در بیان می/ نمیرسد با نحو
دوستت دارمم به صد تکرار
ای چه میگویمت چه میدانم؟
تا بباید تو را به از گفتن
از به آغوش میکشم خود را
از به در میکشم تو را از من
میچمم چم چمک تو را چم چم
میچمانم، چمیدنم، چم چم
ای برقصا دفیدنم دف را
دف ددف دف ددف ددف نم نم
مر تو را تا به گفتگو آمد
از زبان از به گفتنت از من
از به گفتار در نمیگنجد
از تو را از به عاشقی گفتن
از چنان این چنین سخن گفتن؟!
از به معشوقِ جان به آغشته
از بهار منی منی/ در من
از سرت روی دامنم هِشته
از بِهل تا بگیرمت بر لب
جانِ بر لب رسیدهام را تا
سر بکوبانمم به دیوارت
یک نفس یک بریده را تا هاااا…
از به بالاشدن به سر شاخه
خوشههای رسیده را چیدن
از دو چشمت مرا دو سبزینه
جنگلم باش از تو را دیدن
با دو بال از پرندگی پُر شد
جنگلت آشیانهای از من
کاش کاش آمد از به همسایه
کشتگاه مرا به خشکیدن
قاصد روزهای بارانی!
داروگ! از تو از رسیدنهات
چون دلِ یار یار یاران را
از تو بر شاخهها پریدنهات
سر به بازویت از مرا بردن
خوابِ نوشینمم به سر بردن
این چه رویای سبز دلچسبیست!
میرسد دست و بوسهات تا من
از کویرت به گفتگو آمد
پوستت تا کشیده میشد بر
لُمبر شب پریدهی شب پَر
شب رسیدهست یک شب دیگر
سمیه جلالی
* «معشوق جان به بهار آغشتهی منی» – رضا براهنی
* «از تو سخن از به آرامی» – یدالله رویایی
* «داروگ» – نیما یوشیج