نگاهی روان‌شناختی بر رمان گیاهخوار – نیلوفر نعمتی

کیست آن‌که در من است؟
می‌شناسم‌اش؟ می‌شناسی‌اش؟
کیست آن‌که در تو است؟
می‌شناسم‌اش؟ می‌شناسی‌اش؟

آدمی در تنهایی و غربت است که از گرمای زندگی تهی شده، وجودش به سردی آمیخته و کم‌کم از عواطف انسانی تهی می‌شود. و نه آن تنهایی که همگی دچارش هستیم، تنهایی زیستن در دنیایی که در آن هیچ‌کس نه درکی از دیگری دارد و نه تلاشی برای درک دیگری می‌کند. دنیایی که در آن افراد روز به روز از یکدیگر بیگانه و بیگانه‌تر شده، تا جایی که نه تنها صرفا با دیگری که حتی با خود نیز بیگانه می‌شوند. دنیای رمان گیاه‌خوار نوشته‌ی هان کانگ، برنده نوبل ادبیات امسال، چنین دنیایی است.
این رمان در سه فصل با تمرکز بر سه شخصیت جدا ولی با داستانی مرتبط و پیوسته روایت می‌شود. ماجرا درباره‌ی زنی به نام یونگ‌هی است که بعد از دیدن یک خواب ناگهان تصمیم می‌گیرد دیگر گوشت نخورد. به نظر ساده می‌رسد ولی چنین نیست و یونگ‌هی در فضایی سوررئال تا جایی پیش می‌رود که از کالبدی انسانی تهی شده و به گفته خود می‌خواهد به درخت تبدیل شود. این فضای سوررئال اما بی‌شباهت با دنیای واقعی نیست و چه بسا بسیاری از احوال انسانی، اختلالات روانی و سایکوزها را می‌توان در آینه‌ی آن نگریست.
از اینجا برای تحلیل بیشتر به اسپویل بخش‌هایی از رمان ناگزیر هستم.
یونگ‌هی از کودکی مورد حملات مکرر خشم و ضربات فیزیکی پدر قرار گرفته، ترومایی تکرارشونده که اثراتی عمیق بر روان یونگ‌هی، خواهر و برادرش گذاشته است. یونگ‌هی کم کم شور زندگی را از دست داده و با انفعالی گسترده به فردی مطیع تبدیل می‌شود و بعد با شوهری ازدواج می‌کند که او نیز چون پدرش سرد، خالی از عاطفه‌ای مثبت و کنترل‌گر است و از خود و همسرش توقع زندگی‌ای میان‌مایه دارد. انفعال یونگ‌هی که از سرکوب احساساتش ناشی می‌شد در فصل نخست رمان شکسته شده و او در خوابی جنون‌آمیز خشم دیرین خود را بازمی‌یابد، البته با این نمود بیرونی که: “من دیگه گوشت نمی‌خورم.”
خواب‌ها تکرار می‌شوند، یونگ‌هی خشم خود را هر روز بیشتر و بیشتر به‌ گونه‌ای جسمانی تجربه می‌کند. این واکنشی به تروماهای پیشین و راه عصیان و ابراز خشم او در خانواده‌ای سرد و کنترل‌گر است. بدن به فراموشی سپرده شده و لاغر و رنگ‌پریده و ضعیف می‌شود تا در نقطه‌ی عطفی از رمان خانواده‌اش، بدون تلاش برای درک یونگ‌هی و چرایی احوالاتش، او را به خوردن گوشت وادار می‌کنند. در مواجهه با امتناع یونگ‌هی، پدر باز هم چون گذشته به صورت دختر سیلی می‌زند. تروما تکرار می‌شود. این سیلی و تکرار تروما یونگ‌هی را به وضعیتی سایکوتیک وارد کرده و او را در سراشیبی فروپاشی روانی قرار می‌دهد.
فصل سوم رمان با محوریت خواهر یونگ‌هی، این‌هی، نگاشته شده است. کسی که مانند یونگ‌هی در کودکی مورد حملات خشم پدر قرار نگرفته اما نظاره‌گر آن بوده و برای فرار از چنین تجربه‌ای راهی دیگر را در پیش می‌گیرد: سرکوب احساسات خود، نادیده گرفتن خود، خود را وقف خانواده و مراقبت و حمایت از آنان ساختن و نشان دادن ظاهری قوی و حمایت‌گر از پس شکنندگی بسیار عمیق. تروما صرفا با تجربه‌ی مستقیم واقعه‌ای دردآور در روان خانه نمی‌کند و گاه در معرض قرار گرفتن و مشاهده‌اش هم می‌تواند اثراتی مشابه بر جای گذارد. ضمن آن‌که این هی در همان خانواده با آسیب‌ها و الگوهای مشابه با خواهرش بزرگ شده است و به درد آن دچار بوده. او در انتها درمی‌یابد که تفاوت چندانی با خواهر نداشته و خود نیز می‌توانست جای یونگ‌هی باشد‌.
در این میان شاید تنها کسی که به دنبال درک و فهم است شوهر این‌هی است که فصل دوم با محوریت او روایت می‌شود. او -که در رمان بی‌نام است- به جای سردی و کنترل، چون اعضای خانواده، به جای حذف و انکار و فراموشی بدن، چون میونگ‌هی، و به جای تمرکز بیش از حد و سطحی بر بدن، چون شوهر میونگ‌هی، بدن را سرچشمه‌ای از زندگی یافت و با نگاهی هنرمندانه به یاری آن در پی خلق اثری روح‌بخش، ورای سردی و بی‌عاطفگی، بود‌.
و شاید بهترین درمان برای اختلالات خوردن و جسمانی‌سازی نیز همین باشد. آنجا که بیمار عاصی از خشم درون، عشقی که دریافت نکرده و اعتراضی که ناتوان از کلامی کردنش است، بدن خود را تحلیل برده و از زندگی تهی‌اش می‌سازد، بازیابی دوباره تجربه‌ی بدن از طریق عشق و معناست که به آن جانی تازه می‌بخشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

For security, use of Google's reCAPTCHA service is required which is subject to the Google Privacy Policy and Terms of Use.

I agree to these terms.