هستی محمودوند

می‌شینه پشتِ رُل، جلوش پیسته – هستی محمودوند

می‌شینه پشتِ رُل، جلوش پیسته
هر سمت می‌ره تابلوی‌ایسته!
هر دفعه توو آتیش می‌سوزه؛
خاکسترش پا می‌شه، وایمیسته…

می‌اُفته توو دریا‌ی‌آتیش باز…
جاده یه تارِ موی باریکه
رد می‌شه -توو رویاش- با گریه
از خط‌ِپایانی که نزدیکه

از اشک پُر‌ تَر می‌شه چشماش و
دریاچه‌‌ی نم‌نم… خزر می‌شه
[با نقشه‌ی‌راهش یکی می‌شن]

آب می‌ره، هی کوچیک‌تر می‌شه…

قلبش کویرِ لوت‌تر می‌شه
تا می‌شه؛ اعضای تنش نخـ(ق)ـشه‌ن
توو سوتین گرمه دماوندش
زنده‌س ولی اعضاشو می‌بخشن!

فرمون، محکم، توی دستاش و
پاش رو پدالِ دائماً گازه
درهای ماشین (باز/بال) می‌شن، باز
وقتِ -توو رویاهاش- پروازه:

از برج‌میلاد اوج می‌گیره
بالا و بالا می‌ره بی‌وقفه
رد می‌شه از کوچِ پرستوها…
بالاتر امّا؛ آسمون سقفه!

شکل یه گربه‌س پیست -از بالا-
که داره توو آتیش می‌سوزه
پایین میاد و با نخ و سوزن
چشماشو به خورشید می‌دوزه

پُک می‌زنه سیگارشو انقدر
که ابر می‌شه واقعاً دودش
اشکاش دارن می‌شن اقیانوس…
ابرِ سیاه خورشیدو مسـ‌دودش↓

کرده! یِهو روشن می‌شن چشماش
چرخاش توو دریای‌آتیشه
هی برف‌پاک‌کن داره اشکاشو
پاک می‌کُـ… [با ماشین یکی می‌شه]

وا می‌کنه (دَر/پَر)هاشو توو آتیش
پا می‌شه از خاکسترش ققنوس
این گربه رو، می‌ره -با چنگالاش-
برداره، بندازه توو اقیانوس…

هستی محمودوند

 

کنصفر در تلگرام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

For security, use of Google's reCAPTCHA service is required which is subject to the Google Privacy Policy and Terms of Use.

I agree to these terms.