به سرسلامتی شاعر و رفیق و زنم
به مارهای خزیده در آستین و تنم
به غیرت از رگِ مردی که از رگم بزنم
بریز و مست بنوشم که از سرت نپرم
که شعر باشی و از من بلند گریه کنی
کنار اسم زنم «هی لوند» گریه کنی
که بیهواخوریات، توی بند گریه کنی
برای گریهی زندان، حشیش هم بخرم؟
به سر رسیده زنم از جنون آنی من
گلو بریدهتر از او، رفیق جانی من
بزن که خون بزند از رگ روانی من
بریز! لاشهی لاشیش را کجا ببرم؟
بریز! دستبهدست از تو هی ورق بخورم
کنار بازی حکمم، فقط عرق بخورم
شبیه تخم لق از فحشِ مستحق بخورم
بریز! زود رسیدم رفیق، پشت درم!
بریز بر تن این بازیِ دچار شده
– بکُش، اگر نکُشی غیرتت قمار شده
جهان یخزده با یک رگم بهار شده؟!
منی که قاتلم از طعنههای دور و برم
منی که سگزده، میخواستم عبور کنم
که زخم را ببرَم با خودم مرور کنم
به کوچه رو بزنم بغض و گریه جور کنم
به قتل میرسم از خالههای توی سرم
بریز شاعر و اصلاً نگو چه دردت شد
که مرگ آمده تا من، تو سردِ سردت شد
جنون آنیِ غیرت… چه مرگِ مردت شد؟
بریز این دم آخر، بریز کرک و پرم
بریز! زل زدهای وحشت جهانم را؟
بریز! گُه زدهام آخرالزمانم را
به مرگ بوسه بزن غربت دهانم را
بریز سکه که نعشم ت لو…ت لو… ب خو رد
سارا سلماسی