توجّهت به من و شعرهام کم شده است
صدای نرم و لطیفت دوباره بَم شده است
بدت نیاید اگر رُکّ و راست میگویم:
بساطِ شَک به تو، در قلبِ من عَلَم شده است
غلط اگر نکنم باز روح حسّاسم
در اوج رابطه، قربانی ستم شده است
مُسکّنی که به من داده بود چشمانت
میان گردشِ خونم بدل به سَم شده است
نگاه و دست تو از دیدگاهِ اشعارم
به بیتفاوتیِ محض متّهم شده است
رسیده وقتِ سفر چون که پادگانِ دلم
قرارگاهِ هزاران گروهِ غم شده است
که نیستم پس از این اهلِ بخشش و سازش
دلِ فلکزدهاَم، راهیِ عدم شده است
زهرا موسیپور فومنی