شعری از نیلوفر نعمتی

زمان

در آینه عبور می‌کرد

شب به انتظار نشسته بود

مهتاب سایه‌اش را

از تمنای نازک دل برمی‌داشت

حجم سبک تردید سنگین‌تر می‌شد:

«او خواهد آمد؟»

 

زمان

بی‌رحم‌تر از چروک گوشه‌ی چشم

از گوشه‌ی آینه گذشت

و تلخی حقیقت را

با قاشق چای شیرین در خود فرو داد:

«این چیست که از تاریکستانم بیرون می‌خزد؟

کدام مرده به زندگی بازگشته است؟»

 

زمان

بی‌ردی از تاریخ

در چشم‌انداز عمر زنده شد

دیروز و امروز و فردا

عشق و فقدان به هم آمیخت

و از لحظه‌ی عظیم شگفتی

اندوه زاده شد:

«او آمد اما

او نخواهد ماند»

 

بوسید و رفت

 

حالا تمام مرده‌های تاریکستان

با صدای سرکش‌ خود می‌خوانند:

«جز یادی که در عطر خوش چای به جستجو می‌آید

جز آن بوسه، جز آن دیدار

و از آن‌همه شگفتی و اندوه

دیگر چه خواهد ماند؟»

 

* شعر با نگاهی به جلد اول از مجموعه‌رمان «در جستجوی زمان از دست‌ رفته» از «مارسل پروست» نوشته شده است.

 

نیلوفر نعمتی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

For security, use of Google's reCAPTCHA service is required which is subject to the Google Privacy Policy and Terms of Use.

I agree to these terms.