یادداشتی بر مجموعه داستان کوتاه یوزپلگانی که با من دویدهاند از بیژن نجدی
نویسنده: زهرا شهیدی
مجموعه داستان کوتاه یوزپلنگانی که با من دویدهاند اثر بیژن نجدی (۱۳۲۰-۱۳۷۶) است. این مجموعه داستان، نخستینبار در سال ۱۳۷۳ توسط انتشارات مرکز منتشر شد. این کتاب جایزه رسمی ادبی دریافت نکرد، اما بهسرعت در میان منتقدان و نویسندگان به اثری الهامبخش شهرت یافت. از دیگر آثار نجدی میتوان به مجموعه داستان کوتاه داستانهای ناتمام (۱۳۸۰) و مجموعه شعر گزیده اشعار (۱۳۹۲) اشاره کرد. مجموعه داستان کوتاه یوزپلگانی که با من دویدهاند شامل ده اثر است: «سپرده به زمین»، «استخری پر از کابوس»، «روز اسبریزی»، «تاریکی در پوتین»، «شب سهرابکشان»، «چشمهای دکمهای من»، «مرا بفرستید به تونل»، «خاطرات پاره پاره دیروز»، «سه شنبه خیس» و «گیاهی در قرنطینه».
بیژن نجدی متولد گیلان بود. او در دهههایی میزیست که جامعه ایران با تغییرات بنیادین سیاسی، فرهنگی و اجتماعی همراه بود. این نویسنده که تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته ریاضی به پایان رسانده بود، بخش زیادی از عمر خود را به تدریس در مدارس پرداخت، اما همواره دغدغه نوشتن و شعر گفتن را در دل داشت. نجدی بهعنوان یکی از نمایندگان برجسته «رئالیسم شاعرانه» در ایران، با ترکیب عناصر طبیعت، خاطره و تخیل، مرز بین شعر و نثر را در هم شکست. جایگاه این مجموعه نهتنها در آثار خود نجدی، بلکه در سیر داستاننویسی دهه هفتاد تاثیرگذار بهشمار میآید. او علاوه بر داستاننویسی، در عرصه شعر نیز فعال بود و در هر دو حوزه، نگاهش بر تجربههای انسانی و حسرتهای شخصی بود. آثار نجدی بخشی مهم از ادبیات معاصر ایران را شکل دادهاند و بر نسل بعدی نویسندهها تاثیر ماندگار گذاشتهاند.
اولین داستان این مجموعه «سپرده به زمین» است. داستانی کوتاه که حول لحظه سپردن پیکر یک عزیز به خاک میچرخد. نثر شاعرانه، حس احترام، اندوه و پذیرش مرگ را منتقل میکند. طاهر و ملیحه از طریق کنش و احساسات درونی معرفی میشوند. این داستان بیشتر روی جنبهی احساسی تأکید دارد؛ و خواننده میخواهد بداند این وداع چند لایه احساسی دیگر دارد. کشمکش و درگیری در این داستان از نوع درونی است، زیرا این شخصیتها با پذیرش فقدان و معنای آن درگیر هستند.
داستان دوم «استخری پر از کابوس» روایتی است از مواجهه با خاطرات تلخ و کابوسهایی که از گذشته به حال سرازیر میشوند. زبان داستان آمیخته با تصویرهای سوررئال است و راوی داستان را میان خواب و بیداری روایت میکند و حس اضطراب را بهخوبی منتقل میکند. مرتضی درگیر تنش بین میل به فراموشی و اجبار به یادآوری است. نگاه منتظرانه خواننده در این داستان با پرسش از ماهیت و ریشه این کابوسها شکل میگیرد. درگیری در این داستان درونی است؛ یعنی ترس و فرار از خاطره و همچنین در اینجا شخصیت در برابر گذشته خود قرار میگیرد.
داستان سوم «روز اسبریزی» روایتی است از اسبی که در ابتدا آزاد و پرشور است و در میدان مسابقه میدرخشد. اما به تدریج زیر سلطهی صاحبش به گاری بسته میشود و به مرور زمان هویت خود را از دست میدهد. در اینجا حالت تعلیق برای خواننده حالت انتظار ایجاد میکند تا او کنجکاو شود که چه بر سر این حیوان خواهد آمد. کشمکش در این داستان از نوع بیرونی و درونی است. کشمکش بیرونی اسب با سلطه انسان و بردگی و کشمکش درونی اسب با هویت از دست رفتهاش است.
داستان چهارم، «تاریکی در پوتین»، با لحن استعاری به حس تنهایی روزمره میپردازد. «پوتین» در این داستان بهعنوان نماد فرسودگی در زندگی عمل میکند. شخصیت اصلی یعنی پدر طاهر در حال دستوپنجه نرم کردن با بیانگیزگی است. حالت تعلیق در اینجا حضور دارد، و خواننده منتظر است راز این «تاریکی» آشکار شود. کشمکش از نوع درونی، یعنی نبرد با فرسودگی روحی است.
داستان پنجم، «شب سهراب کشان»، نگاهی مدرن به اسطوره سهراب است که در بستر داستانی معاصر روایت میشود. در این روایت، تقابل پدر و پسر در فضایی امروزی بازآفرینی میشود. مرتضی تصویر معاصر سهراب در این داستان است و مرگ او مانند سهراب در شاهنامه، سرنوشت ناراحتکننده داستان است. نثر داستان همزمان حس حماسی و تراژیک را منتقل میکند. شخصیتها نمادین و اسطورهای معرفی میشوند، اما نویسنده ویژگیهای شخصیتهای مدرن را نیز وارد داستان میکند. حالت تعلیق در اینجا قویتر است، چون خواننده در انتظار لحظه تقابل سرنوشتساز است. درگیری از نوع شخصیت در برابر شخصیت و همچنین شخصیت در برابر سرنوشت است.
داستان ششم، «چشمهای دکمهای من»، داستانی با زاویهدید کودکانه که جهان بیرون را با حس طرد شدگی و کمبود عاطفی و جسمی میبیند. حس خاطرهبرانگیز و اندوه پنهان دارد و پر از جزئیات تصویری است: «روزی که مردم دوباره به این شهر بازگردند حتما او را از کنار دیوارک حوض برمیدارند. این را میگویم تا بدانی من کجا افتادهام؟ با تو هستم فاطی» (نجدی ۴۹). حالت تعلیق از انتظار برای فهمیدن سرنوشت میآید که آیا میتواند جایگاه خود را در جامعه پیدا کند یا نه. درگیری بیشتر از نوع درونی و گاهی شخصیت در برابر محیط است. کشمکش درونیاش مقابله او با احساس طرد شدگی و کمبود است.
داستان هفتم «مرا بفرستید به تونل»، روایت سفری استعاری یا واقعی به سوی جایی ناشناخته، که میتواند نمادی از مرگ یا تغییر باشد. فضا وهمآلود و کمی تیره است. شخصیت اصلی در آستانه گذر از مرحلهای مهم در زندگی است: «خانم مهران دوباره پرسید:’چه کار دارید میکنید؟’ دکتر گفت:’من کاری نمیکنم. تمام کارها به عهده شماست. سنسورهای مرتضی را باز کنید بعد میبندید به من. شما باید مرا بفرستید توی تونل.’ خانم مهران با التماس گفت:’چرا؟’ دکتر گفت:’برای اینکه بفهمم اینجام چه خبره؟’ با کف دست روی پیشانی بزرگی که تا وسط سرش رفته بود زد.» (نجدی ۵۷). حالت تعلیق در اینجا حس انتظار در خواننده ایجاد میکند چون تونل مقصدی ناشناخته دارد. در اینجا خواننده شاهد درگیری از نوع شخصیت در برابر خود و شخصیت در برابر امر ناشناخته است.
داستان هشتم، «خاطرات پاره پاره دیروز»، داستانی تکهتکه و غیرخطی که از کنار هم گذاشتن تصاویر و صحنهها معنا پیدا میکند. حس پراکندگی زمان بهخوبی منتقل میشود. راوی داستان به صورت ناخطی به روایت ماجراها میپردازد. چنان که راوی داستان میگوید: «تا وقتی که طاهر گفت: ‘بازش کن تا چیزی نشونت بدم،’ ملیحه داشت فکر میکرد که حتما سینی عمه فردوس برگشته، لیوانها شکسته و آلبوم پر از برادهی شیشه شده است اما فردوس باز هم خم شده بود که سینی را روی سفره بگذارد و مرد کروات زده هنوز آن ران مرغ را نخورده بود» (نجدی ۶۰). شخصیت اصلی در تلاش برای بازسازی گذشته است. حس انتظار در کشف تدریجی حقیقت گذشته شکل میگیرد. کشمکش به شکل درونی و شخصیت در برابر گذشته است.
داستان نهم – «سهشنبه خیس» – روایتی است از دختری که پدرش را از دست داده است، ولی مرگ او را نپذیرفته است و در یک روز بارانی در فضایی پر از حسرت به یاد گذشته میافتد: «فقط خاطرهای دور و کمی گرم از کف دست ملیحه، هنوز در چتر بود که آن هم آرام، آهسته، آهسته و آرام، آرام و آهسته فراموش میشد، خاطرهای که صبح همان روز از پشت درهای بزرگ زندان اوین بیرون آمده بود.» (نجدی ۷۰). حالت تعلیق در این داستان حس انتظار و ابهام ایجاد کرده است و خواننده میخواهد بداند که آن دختر چگونه با حقیقت روبهرو میشود. کشمکش در این داستان به صورت درونی و فرد در برابر حاکمیت است. اینکه او نمیخواهد با حقیقت تلخ مواجه شود و فضای جامعه و زندان که بر روی او تاثیر گذاشتهاند.
داستان دهم – «گیاهی در قرنطینه» – روایت نمادین از تنهایی، محدودیت و میل به رشد است. گیاه در قرنطینه، استعارهای از انسان در شرایط انزوا است. راوی داستان میگوید: «تابستان بعد طاهر به خاطر هیچ رودخانهای لخت نشد. خودش را قاطی بازی بچهها نکرد و هر بار که دلش میخواست چیزی را فراموش کند تا صندوقخانه میدوید و آنجا با دو آینه، قفل را نگاه میکرد» (نجدی ۸۴). شخصیت اصلی با محدودیتهای بیرونی و درونی درگیر است. حالت انتظار از اینجا میآید که آیا گیاه یا همان شخصیت از قرنطینه رها میشود یا نه. و حالت کشمکش و درگیری شخصیت در برابر محیط و شخصیت در برابر خود است.
در مجموع، این مجموعه داستان کوتاه با تنوع در شیوه روایت، تلاش برای نشان دادن ادبیات معاصر ایران است. نویسنده با بهرهگیری از عناصر اسطورهای و نمادین، فضایی ساختهاست که در آن گذشته و حال، واقیعت و خیال در هم تنیده شدهاند. در کل این مجموعه داستان کوتاه نشان میدهد که ادبیات داستانی معاصر ایران ظرفیت بالایی برای بازآفرینی سنت و نوآوری در آن دارد.
کنصفر نقطه صفر ادبیات