فیلیس: داستان عاشقانه‌ی یک شاهزاده خانم یونانی

فیلیس: داستان عاشقانه‌ی یک شاهزاده خانم یونانی

گردآوری و ترجمه: فاطمه احمدی آذر

فیلیس و دموفون
داستان فیلیس و دموفون، یکی از داستان‌های عاشقانه‌ی تراژیک به‌جا مانده از یونان باستان است. فیلیس، شاهزاده خانمی در شهر تراس باستانی، و دختر پادشاه سیتون و ملکه فایدرا بود. سیتون، پسر تسئوس، پادشاه آتن بود. فایدرا نیز شاهزاده خانمی از کِرت باستان بود.
داستان از آن‌جایی آغاز می‌شود که دموفون در راه بازگشت از تروی به آتن بود. او در جنگ تروی، در جبهه‌ی آکایایی‌ها جنگیده بود. وقتی او از شهر تراس می‌گذشت، گروهی دختر در ساحل دید که می‌خندیدند و بازی می‌کردند. وقتی دخترها دیدند که مردها نزدیک می‌شوند، طبیعتا کمی ترسیدند. اما، دموفون، رهبر گروه، از دخترها خواست تا از او و گروهش نترسند، زیرا آن‌ها فقط می‌خواستند مشک‌های آب خود را پر کنند.
دموفون نمی‌دانست که فیلیس، شاهزاده خانم آن شهر نیز آن‌جا است. شاهزاده خانم شیفته‌ی رفتار مودبانه‌ی دموفون شد و از آن جنگجوها خواست تا به قصر پدرش بیایند و مهمان آن‌ها باشند. هرچقدر این دو جوان زمان بیشتری را در کنار یکدیگر سپری کردند، بیشتر عاشق یکدیگر شدند. طولی نکشید که پادشاه تِرس تدارک مراسم ازدواج آن‌ها را دید. پادشاه برای زوج جوان آرزوی خوشبختی کرد و جایگاه شایسته‌ای در دربار خود به دموفون داد.

جدایی تراژیک
با گذشت زمان، دموفون دلتنگ پدر و خانه‌شان شد. هرچه باشد، او ده سال در جنگ تروی و دور از خانه بود. جنگ تروی، طولانی‌ترین نزاع ثبت شده در اساطیر یونان است. دموفون پس از مشورت و چاره‌جویی تصمیم گرفت به خانه‌ی خود سفر کند. دوری از فیلیس نیز او را آزار می‌داد، اما چاره‌ای نبود. فیلیس، شوهر خود را بابت عشقش به دیدن سرزمین مادری و خانه‌اش سرزنش نکرد. هرچند که او نیز از رفتن دموفون خیلی ناراحت بود. فیلیس با وجود ناراحتی‌اش، دموفون را با سبدی حاوی سوگند رئا، زن کرونوس و مادر زئوس، راهی سفر کرد.
در هیچ نسخه‌ای از این داستان ذکر نشده است که سوگند رئا، این شی مقدس، چه چیزی بوده است. اما، فیلیس در داستان از دموفون می‌خواهد تا وقتی امید بازگشت به نزد او را از دست داد، در جعبه را باز کند. این داستان اساطیری در این نقطه به روایت‌های متفاوتی می‌رسد. همچنین، مشخص نیست که چرا فیلیس از ابتدا با دموفون به سفر نمی‌رود. زیبایی داستان‌های اساطیری در این نکته نهفته است که مخاطب می‌تواند جاهای خالی را با تخیل خود پر کند.

پایان
دموفون به آتن می‌رسد. فیلیس بی‌صبرانه منتظر بازگشت او بود. اما، پس از گذشت مدتی، خبری از بازگشت او نمی‌شود. این موضوع، فیلیس را بسیار ناراحت می‌کند. عاقبت، فیلیس به این نتیجه می‌رسد که شوهرش هرگز قصد بازگشت به نزد او را نخواهد داشت. او دلشکسته و تنها، خودش را از شاخه‌ی درختی دار می‌زند.
پیکر بی‌جان فیلیس به خاک سپرده می‌شود. از مکانی که دفن شده بود، درخت بادامی رشد می‌کند. وقتی عاقبت دموفون به شهر ترس برمی‌گردد، از مرگ فیلیس باخبر می‌شود. او هراسان به آرامگاه همسرش می‌رود و درخت را به آغوش می‌کشد، انگار که درخت، خودِ فیلیس باشد.
در آن موقع که درخت تا پیش از آن برگی نداشت، شکوفه می‌زند. شکوفه‌های سفید (یا صورتی) به‌گونه‌ای باز می‌شوند که انگار فیلیس نیز شوهر خود را به آغوش می‌کشد.

روایت‌های دیگر از این اسطوره
روایت‌های دیگر از این داستان اساطیری می‌گویند که فیلیس امید خود به بازگشت همسرش را از دست داد. غم و غصه با گذشت زمان، او را روز به روز لاغرتر، رنگ‌پریده‌تر و ناتوان‌تر می‌کردند. سال‌ها گذشت و فیلیس رنج زیادی از دوری عشقش کشید. عاقبت، خدایان المپ از سر دلسوزی او را تبدیل به درخت بادام کردند. در این روایت نیز دموفون عاقبت بازمی‌گردد و به‌قدری از مرگ فیلیس دلشکسته می‌شود که درخت را به آغوش می‌کشد. درخت بی‌برگ و خشک، در آغوش دموفون شکوفه می‌زند و سبز و پرشکوفه می‌شود.
در روایتی دیگر، دموفون در آتن، سبد را بازمی‌کند و به‌قدری از دیدن محتوای سبد وحشت می‌کند که به تاخت از آتن به تِرس بازمی‌گردد. او به‌قدری سریع اسب را می‌تازاند که اسب زمین می‌خورد و دموفون به‌طور تصادفی روی شمشیر خودش می‌افتد و کشته می‌شود. از این‌رو، او نیز هرگز نمی‌تواند به نزد فیلیس بازگردد و شاهزاده خانم نیز عاقبت به درخت بادام تبدیل می‌شود.

پیام داستان: قدرت عشق
فرقی نمی‌کند که جزئیات روایت‌های مختلف از این داستان اساطیری چقدر متفاوت از یکدیگر باشند. مخاطب می‌تواند عنصرهای خاصی را ببیند که روایت را به‌طور مناسبی پیش می‌برند، همانند قدرت عشق و این‌که چقدر می‌تواند سازنده و در عین حال، مخرب باشد.
فیلیس و دموفون در کنار یکدیگر، قوی‌تر و شادتر بودند. اما، هرکدام از آن‌ها به هنگام جدایی، اشتباه‌هایی مرتکب می‌شوند. عشق، آن‌ها را کور می‌کند و نمی‌توانند تصمیم درست و منطقی بگیرند. در واقع، یونانیان باستان به این نکته اشاره دارند که قدرت آفرودیت، الهه‌ی زیبایی و عشق چقدر می‌تواند زیاد باشد. عشق می‌تواند زندگی ببخشد و همچنین، می‌تواند آن را به‌طور زجرآوری، آرام‌آرام از فرد بگیرد. هر روایتی از این داستان را که دنبال کنید، عنصر کلیدی عشق در آن بارز است. مخاطب به‌خوبی می‌بیند که عشق توانایی تغییر زندگی انسان را دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، استفاده از سرویس reCAPTCHA گوگل مورد نیاز است که موضوع گوگل است Privacy Policy and Terms of Use.

من با این شرایط موافق هستم .