حاصل زخم یا که ارثی بود ژن سرخورده یا غرور بلوغ در کجاهای نطفه پنهان بود اختلالاتِ رشدِ ذهنِ شلوغ توی غوغای جمع تنها بود فرق میکرد از تمام جهات چهرهای زرد رو به آینه گفت: این منم کو؟ کدام راه نجات؟ از درون لب به لب خلاء …
بیشتر بخوانید »شعری از عرفان دلیری
دالی_ لا دردی که باز میکند این صفحه برای دریست که من سفر نکنم آمدهام که چه کنم؟ شایدم را طوری سیر رفته باشم رفتهام لااقل تو باورت را کمی باید کن بیا و باز غایبم که غایت کن خلوت این صفحه خالی نمیشود از ما عرض میرود به …
بیشتر بخوانید »شعری از محبوب طالبی
«چوبِ امّیدوار» چوبِ امّیدوار – آن بیرون به تلاش خودت ادامه بده متلاشی شدن همیشه بد است سبز بودن اگر چه آسان نیست سبز ماندن برای گنجشکی که اسیر است پشت شیشه بد است ریشهات را بچسب حالا که تیشه خوردن کنار هم باب است باب بودن …
بیشتر بخوانید »شعری از حسین کجوری
گریهی مرد با سینهی پر تمامِ شب، مَرد خوابید که هیچکس نبیند آن گریهی بیصدای شب را صد غم که به پای آن نشیند شاید که نداشت نان شب را شرمندهی بچهها و زن بود در بستر شب بهجای آغوش یک لرزه و ترس بین تن بود …
بیشتر بخوانید »شعری از عارف معلمی
آب روی تنت جمع بستنِ ماهیهاست آغوش کنی کف دستهات و بیندازی به رود این چه آغوش کشیدن که هربار میشود دورتر نینداز این ماهی دریا نمیداند به کجا کنم اشاره؟ تمامِ دورها را آغوش کشیدهای آسمان! شب در کدام ماهی غولپیکر پولک پولک کرده نگاهت را شب-پولکهایم را مصادره …
بیشتر بخوانید »شعری از مهوش شفیعی
مغزم پاشیده روی تنم زبان را لباس از تن جهان افتاده است من در خیایانهایی شلوغ اعلام میشوم توی اتوبانهای بلند تعریف در چند خیابان آنطرفتر راه میروم و آسمان هنوز در چشمهای من باز مانده است لباس از تن جهان افتاده است من از تن من افتاده …
بیشتر بخوانید »شعری از مهدی موسوی
من خودکشیِ یک جسدم که وجدان گرفته است عذابم! یا تیغِ روی شاهرگم باش، یا سم بریز توی شرابم مستی و از نگاه تو مستم، من واقعاً شبیه تو هستم آشفته مثل موی تو در باد، مانند چشمهات خرابم گنجشکیام که لانه ندارد، رؤیای عاشقانه ندارد دریای تو …
بیشتر بخوانید »شعری از بنیامین دیلم کتولی
میخواستم نامت را ستاره بگذارم ترسیدم شبها زود به خواب بروم و تورا نبینم گفتم گل صدایت کنم ترسیدم باد به صورتت بخورد و آزارت دهد به عکسهایت نگاه کردم دریایی داشت از آن بیرون میریخت! نامت را گندم گذاشتم پرندهای آن را به دندان گرفت و گریخت گاوآهنها بر …
بیشتر بخوانید »شعری از محدثه عراقی
به گمونم که آسمون غم داشت مادرم پای دار قالی بود سال نحسی که چشم وا کردم سال قحطی و خشکسالی بود پدر از درد و غصه سر میرفت آرزو کرده بود پسر باشم مادرم هم به فکر اسم نبود زن همسایه خواس قمر باشم پدر اما یه …
بیشتر بخوانید »شعری از اعظم صلاحجو
ما پستهی خندانیم، چون طعم تَنِش شور است در عمق پر از دردیم، چشمان شما کور است یک پای جهان لنگید از فرط عدالتها! خاصیّت این دنیاست، زاییدهی تیمور است من هیچ نمیفهمم، من هیچ نمیبینم تهماندهی داروها، این لاشهی انگور است آینده چه خواهد شد؟ دنیا به کجا رفته؟ …
بیشتر بخوانید »
کنصفر نقطه صفر ادبیات