گریهی مرد
با سینهی پر تمامِ شب، مَرد
خوابید که هیچکس نبیند
آن گریهی بیصدای شب را
صد غم که به پای آن نشیند
شاید که نداشت نان شب را
شرمندهی بچهها و زن بود
در بستر شب بهجای آغوش
یک لرزه و ترس بین تن بود
شاید که دوباره بیحقوق است
بحثش شده با رئیس دفتر
اخراج شده، بدون پول است
در قسط و غَرَض نکرده باور
شاید که جهاز دخترش نیست
این حس خجالت عادتش شد
یا قصد فروش خانه را کرد
یا کلیهاش تجارتش شد
شاید سَرِ ماه سر رسیده
باید بدهد اجارهها را
یا اینکه جلوی خانه با داد
یک دست به سفته مانده فردا
فردای سیاه سر رسیده
آن گریهی شب بدل به غم شد
معنای غرور و غیرت مرد
در گریهی صبحگاه کم شد
از کار خبر نبوده امروز
هر لحظهی صبح را که دیده
تعریف دلیل گریههایش
بی پول دوباره شب رسیده
حسین کجوری