من خودکشیِ یک جسدم که وجدان گرفته است عذابم!
یا تیغِ روی شاهرگم باش، یا سم بریز توی شرابم
مستی و از نگاه تو مستم، من واقعاً شبیه تو هستم
آشفته مثل موی تو در باد، مانند چشمهات خرابم
گنجشکیام که لانه ندارد، رؤیای عاشقانه ندارد
دریای تو کرانه ندارد، من یک حباب در تهِ آبم!
گاهی به حرفهات عمل کن، ترسِ مرا بگیر و بغل کن
در آن تنِ جنونزده حل کن… من پرسشی بدون جوابم
پشت نمادهای سیاسی، لای خطوطِ این تنِ عاصی
من را نمیشود بشناسی! جز هیچ نیست پشتِ نقابم
کوهی و از سکوت تو پیداست رازی که هیچوقت نگفتم
نگذار روی خاک بیفتم، محکم گره بزن به طنابم
تنها دلیلِ زندگیِ من چشمان توست: ساده و روشن
امّا عوض نمیشود اصلاً پایانِ گریهدارِ کتابم!
■
میرقصی و تمامیِ شب را میکوب… کوب… بر درِ بسته
من خستهام، شکسته و خسته… ترجیح میدهم که بخوابم!
مهدی موسوی