حاصل زخم یا که ارثی بود
ژن سرخورده یا غرور بلوغ
در کجاهای نطفه پنهان بود
اختلالاتِ رشدِ ذهنِ شلوغ
توی غوغای جمع تنها بود
فرق میکرد از تمام جهات
چهرهای زرد رو به آینه گفت:
این منم کو؟ کدام راه نجات؟
از درون لب به لب خلاء پر بود
دوز بالا جوابِ این تن نیست
روح و جسمت مچاله شد به درون
اسم آن گردِ زهر ماری چیست؟
همهچی تحت کنترل بود و
از مکان و زمان و همبازی
انتخابی که طعم جبر گرفت
آخر قصه تلخ میبازی
روی اجبار راه میرفتی
مثل یک مرده که تکان میخورد
مرگ خاموش در خماری بود
بعد هر نشئگی خدا میمرد
مرگ خود را به صورت قسطی
میخریدی و بی خبر بودی!
عقدههای جوانیِ خود را
ریختی در سرنگ نابودی
هر عذابی که بود مال تو بود
گوش دنیای بی زبان کر بود
پشت هر درد، درد دیگر بود
در سرت جنگ چند لشکر بود
روی تکرارِ چرخِ عادت ها
آخر خط رسید راوی ما
اشک میریخت خستهام ای هیچ
آمد از راه دست راهنما
گفت: عاجز تر از تو کیست رفیق؟
گفت: آن کس که حال من را دید_
باز هم راه تلخ من را رفت
راه برگشت نیست هست! مجید؟
مجید طاهری