میشینه پشتِ رُل، جلوش پیسته هر سمت میره تابلویایسته! هر دفعه توو آتیش میسوزه؛ خاکسترش پا میشه، وایمیسته… میاُفته توو دریایآتیش باز… جاده یه تارِ موی باریکه رد میشه -توو رویاش- با گریه از خطِپایانی که نزدیکه از اشک پُر تَر میشه چشماش و دریاچهی نمنم… خزر میشه [با نقشهیراهش …
بیشتر بخوانید »توجّهت به من و شعرهام کم شده است – زهرا موسیپور فومنی
توجّهت به من و شعرهام کم شده است صدای نرم و لطیفت دوباره بَم شده است بدت نیاید اگر رُکّ و راست میگویم: بساطِ شَک به تو، در قلبِ من عَلَم شده است غلط اگر نکنم باز روح حسّاسم در اوج رابطه، قربانی ستم شده است مُسکّنی که به من …
بیشتر بخوانید »مینویسم اگرچه می دانم – مهدی ولیالهی
مینویسم اگرچه می دانم باز هم اشتباه خواهم کرد یا که در بهترین نوشتارم کاغذی را سیاه خواهم کرد مادرم آرزوی خوبی داشت که بمانم بهروی پای خودم آرزویش چقدر غمگین است سرطانی شدم برای خودم توی این تُنگ تَنگ خواهم مرد دستهایم شبیه باله شده چشم دریا چرا نمیبیند …
بیشتر بخوانید »آبلوموفهای لش درون سرم – اعظم صلاحجو
آبلوموفهای لش درون سرم فکرهایی لَمیده در تخت است عق زدم بر تمام داراییم↓ «جرم اندیشه» تا ابد سخت است [«نوزده» مردِ تازیانه به دست] خودکشیِ مکرر و گهگاه… [با تمام وجودشان سمّی] مثل استاد پیر دانشگاه! [با نگاهی مهوّع و چندش] مثل جسمی که سِرو در دیس است↓ زل …
بیشتر بخوانید »بر روی دریا میکشد مردی – فرزانه صحرایی
بر روی دریا میکشد مردی تصویر موجآلود مرگش را قِل میخورد در اشک هر دفعه پُک میزند سیگار برگش را از پنجره بُر زد نگاهش باز رو به پُلی متروک و ویرانه افتادن از پُل مرگ جذابیست در فکر و ذهن مرد دیوانه! کز کرده آنسوتر زنی در خود فِر …
بیشتر بخوانید »حالِ من هیچ حالِ خوبی نیست! – پوریا پدرامنیا
حالِ من هیچ حالِ خوبی نیست! حکم اینه! بریز! لازم کُن! دستتو رو کن و بگو «بُردَم!» منو با چن تا بوسه عازم کن! منو با چن تا بوسه عازم کن چن تا بوسه، که گرم و خوشرنگه عازمم کن به جای دوری که توش کسی با دلش نمی جنگه! …
بیشتر بخوانید »امسال سال آخر عمر ماست! – سارا شاملو
امسال سال آخر عمر ماست! شیطانِ غم همیشه/خدا اینجاست! من مطمئن شدم که پس از ” آبان” ، در شهر ما بهار نمیآید حال تمامِ گمشدهها خوب است! آمارهای فاجعه، مطلوب است در کشوری به وسعتِ تاریکی، به هیچکس فشار نمیآید! ■ امشب شلوغتر شده این مترو، زل میزنم به …
بیشتر بخوانید »لمس – یدالله رویایی
چشمی در زخم چشمی میانِ زخم میانِ زخم، چشم میان بود میانِ چشمی دیگر، زخم چشمِ آدمیان بود چشمی میانِ زخم میانِ زخمی چشم زخمی میانِ چشم در لمسِ دو چیز چیزِ سومی همیشه لمس میشود: لمس! کنصفر در تلگرام
بیشتر بخوانید »اگر روزی آن غار فرو ريزد – هوشنگ ایرانی
اگر روزی آن غار فرو ريزد به کجا پناه خواهند برد؟ به کجا پناه خواهند برد؟ اين مردمکهاي خونآلود تارهاي حياتشان را بر کدام گور، گوشه خواهند بست؟ آرام باش شطِ دور دست آرام باش. تو هنوز چشمان بيحرکت و مضطربِ آن ماهي کوچک را از دست ندادهاي انبانت را …
بیشتر بخوانید »بغلی از تنهایی – رضا براهنی
در خیابان چهار صبح هر کسی بامی دارد بر سر هر کسی باغی از خواب نهان دارد در سر لیک من مثل تو هستم – تنها – ای درخت، ای قفس خشک بهاری مدفون! سیم پر خار و درخشانی از اخترها، دور من، دور تو پیچیده از آفاق جهانی مجهول …
بیشتر بخوانید »