[اپیزود یک] و عشق مذهب بیدینی درستدیدن بدبینی روانشناسی بالینی میان گریه و بالشهاست زن مداد و لب و ابرو کشیدهچشم تر از آهو و چندتارِ سفید مو به زیر لایهای از مشهاست زنیست، مردمکش تاریک بلند قدٌ و کمر باریک همیشه بر لب خود ماتیک اگر چه دور ولی …
بیشتر بخوانید »به چشمت زل زدم با اشک – شعری از سید مهدی موسوی
به چشمت زل زدم با اشک، روز دستگیری را دو چشم خستهات، آن روستاهای کویری را نترسیدیم و خندیدیم با غم، گوشهی سلّول که ما بیرونِ زندان تجربه کردیم اسیری را شبیه بچّه میچسبم به پستانهات و میگردم در آغوش عمیقت کهکشان راه شیری را از این موی سپید و …
بیشتر بخوانید »رسمهای قدیمی – بهزاد زرینپور
– دست از سرم بردار روی شانهام بگذار که تاب کشیدن آنهمه تابوت را نداشت از دفتر نقاشیام یک پرده بیشتر نمانده بود آن هم گذاشته بودم که رقصهای تازهتری رسم کنم شنیدم: «این انگشت را برای اجازه گذاشتهاند، نه اشاره! تو باید قصههای مادربزرگ را باور کنی چه یکی …
بیشتر بخوانید »ایا زندگانی – شعری از اسماعیل خویی
ایا زندگانی! من از ترس میترسم! ای زندگانی که میافکند سایهی شومی از مرگ بر هرچههایت، و مِهدودی از «این دگر چیست؟» میگسترد بر چههایت؛ و کارش جز این نیست که غافل بدارد مرا از تو، چندانک، چو با رخشههای دلانگیز، چشمکزنان، گاه و بیگاه، درخشان شوی، آذرخشانه و اینک …
بیشتر بخوانید »شعری از مهرداد فلاح
و تو که پشت کرده ای به من به او به خودت و او که پشت کرده به تو به من به خودش و من که پشت کرده ام به او به تو به خودم مهرداد فلاح
بیشتر بخوانید »منظومهی زیبای زخمی من – محمدجعفر سلگی
منظومهی زیبای زخمی من بر من ببخش بانو ، تقدیر توست این شعر تشییعِ باشکوهِ تصویر توست این شعر پردهی اول خواب رنگها زیبای زخمی من سرشار از کرشمه تاریخ در نگاهش اعجازِ رنگ و رَشمه یک کوزه ناز بر کِتف آنجاست پای چشمه چشمان بیگناهش هر یک مسیح دیگر …
بیشتر بخوانید »شعری از نرگس یاری
سلام آقای «شین» و شین ابروهاش را داد بالا تیتراژ که به بازیگران رسید برای آخرین اعتراض مدنی از نقطه تراشید. زیرنویس به تپش افتاد و صفحه با عشوههای حروف الفبا صحنهایتر شد دال جیم طا کاف گم شدی بین سیویک حرف – بادندانههای خالی چند کلمه …
بیشتر بخوانید »ترانهای از بنفشه کمالی
نمیگم برات بهترین ماشینِ اتوماتِ یکدنده رو میخرم ولی دندههام نرم و چشمام کور! با تاکسی تو رو سینما میبرم رو لبهات میتونم تمرکز کنم که دیوونهی «طعم گیلاس» شم که یه «مرد معمولی» باشم ولی کنار تو که راه میرم خاص شم میتونم تو رو با زبون ِ نگام …
بیشتر بخوانید »در ابتدا نوشتن بود – شعری از محمد آزرم
در ابتدا نوشتن بود من در نوشتن بود من نوشتن بود همان دلیل که دو رگه بر میدارد از راز و به هرکدام یک گوش میدهد تا چشم به مزامیر جبران شود آن دهان که فرقه میکند شتاب میاندازد و قدرت …
بیشتر بخوانید »در این زمانهی الکل، در این زمانهی خون – شعری از محدثه میرجعفری
در این زمانهی الکل، در این زمانهی خون پریده از سر خوابت پرندهای که منم به پنبه سر نبریدم که عاشقم بشوی منی که تیغم و از صخرهی تو میشکنم منی که دختریم نخبهنخ زمستان شد که زیر بهمنت آهسته شانه خم کردم تمام زندگیم بوی کهنگی میداد ولی برای …
بیشتر بخوانید »