ظاهرم خاموش اما – شعری از مجید طاهری

ظاهرم خاموش، امّا
رقصِ دردی در درونم
با تناقض‌های هر شب
شکلِ مردی با جنونم

زخم بر خود می‌زنم بعد
زخم خود را می‌زنم لیس
می‌کنم فریاد در کوه
بازتابش می‌شود هیس

موسفیدی در وجودم
نغمه‌خوانی می‌کند باز
مرد غمگینی که من با_
استخوانم می‌زنم ساز

مثل یک پس‌مانده از جنگ
گیجِ ترکش‌های خویشم
من طلوعم یا غروبم
حالتی از گرگ‌ومیشم

کوله‌باری روی دوشم
وقت‌هایِ بی قراری
هر تپش در سینه‌ام تیک_
تاکِ بمبی انتحاری

شیرِ هستی را مَکیدم
طعمِ شیری تلخ می‌داد
کام از من می‌گرفت این_
زندگی‌ ای دادِ بیداد

هر شبم آغوشِ خود را
جایِ معشوقم فشردم
خاکِ من در من که در خویش
چند سالی هست مُردم

مشت‌هایم کوبِ دیوار
چشم‌هایم خیس و نم‌دار
بوی افکارم که مانده است
در اتاقم مردِ غمخوار

می‌زنم بر خود که شخمی_
می‌رسم بر بذرِ پیری
مشترک با نسلِ ما هست
دردِ بی درمانِ سیری

دردها چون بند نافی
از توّلد وصلِ در من
ای دریغا درد رشد است
یا که با من مثل دشمن

مثل ته‌سیگار ماندم
لای آجرهای دیوار
مثل من خاموش شد در
دست‌هایِ چرک اجبار

روبرویم شهر غم ها
پشت هر دیوار، دیوار
در میانم مثل من‌ها
لای هر دیوار سیگار

مجید طاهری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، استفاده از سرویس reCAPTCHA گوگل مورد نیاز است که موضوع گوگل است Privacy Policy and Terms of Use.

من با این شرایط موافق هستم .