Tag Archives: کنصفر

به سرسلامتی شاعر و رفیق و زنم – سارا سلماسی

سارا سلماسی

به سرسلامتی شاعر و رفیق و زنم به مارهای خزیده در آستین و تنم به غیرت از رگِ مردی که از رگم بزنم بریز و مست بنوشم که از سرت نپرم که شعر باشی و از من بلند گریه کنی کنار اسم زنم «هی لوند» گریه کنی که بی‌هواخوری‌ات، توی …

Read More »

مدت‌هاست پنجره‌ای آرام – زینب فرجی

مدت‌هاست پنجره‌ای آرام برای درگاه باد آورده نی می‌نوازد نی‌هایی برای باران نی‌هایی برای شادی‌های زیبا   من، خود خاستگاه طبیعتم طبیعتی رو به افول… گاه سرم در اندام تو گیج می‌رود نترس! این سطرهای کوچک شده در دهان توست این عشق روزی دست دزدها بوده است روزی دست پروانه‌ها …

Read More »

از دویدم / دویدنت از با – سمیه جلالی

سمیه جلالی

از دویدم / دویدنت از با از رسیدم/ رسیدنت تا شد پایِ سر تا دویدنت از من می‌رسم تا بگیرمت در خود این چه را این چگونه را این چون! این چه می‌دانمم/ نمی‌دانم! با تو از عشق تا سخن گفتن با تو از می‌رسد به لب جانم ای چه …

Read More »

وی.اُ.ای می‌گه من یه حق‌طلبم – بنفشه کمالی

بنفشه کمالی

وی.اُ.ای می‌گه من یه حق‌طلبم بی‌بی‌سی می‌گه اغتشاشگرم من‌وتو می‌گه بی‌عدالتیه اگه صلح نوبل رو من نبرم… . صدا و سیما گفت کلّه‌خرم! یکیشون می‌گه توو صف رأیم یکیشون می‌گه توو صف کوپنم توو یکیش با غم روزای قدیم داغ سینه‌م رو تازه‌تر می‌کنم روزای خوبی که کسی ندیده یکیشون …

Read More »

می‌شینه پشتِ رُل، جلوش پیسته – هستی محمودوند

هستی محمودوند

می‌شینه پشتِ رُل، جلوش پیسته هر سمت می‌ره تابلوی‌ایسته! هر دفعه توو آتیش می‌سوزه؛ خاکسترش پا می‌شه، وایمیسته… می‌اُفته توو دریا‌ی‌آتیش باز… جاده یه تارِ موی باریکه رد می‌شه -توو رویاش- با گریه از خط‌ِپایانی که نزدیکه از اشک پُر‌ تَر می‌شه چشماش و دریاچه‌‌ی نم‌نم… خزر می‌شه [با نقشه‌ی‌راهش …

Read More »

توجّهت به من و شعرهام کم شده است – زهرا موسی‌پور فومنی

زهرا موسی‌پور فومنی کنصفر

توجّهت به من و شعرهام کم شده است صدای نرم و لطیفت دوباره بَم شده است بدت نیاید اگر رُکّ و راست می‌گویم: بساطِ شَک به تو، در قلبِ من عَلَم شده است غلط اگر نکنم باز روح حسّاسم در اوج رابطه، قربانی ستم شده است مُسکّنی که به من …

Read More »

می‌نویسم اگرچه می دانم – مهدی ولی‌الهی

مهدی ولی‌الهی کنصفر

می‌نویسم اگرچه می دانم باز هم اشتباه خواهم کرد یا که در بهترین نوشتارم کاغذی را سیاه خواهم کرد مادرم آرزوی خوبی داشت که بمانم به‌روی پای خودم آرزویش چقدر غمگین است سرطانی شدم برای خودم توی این تُنگ تَنگ خواهم مرد دست‌هایم شبیه باله شده چشم دریا چرا نمی‌بیند …

Read More »

فندق – عاطفه اسدی

عاطفه اسدی کنصفر

چندقطره مولتی‌ویتامین توی ظرف آبش چکاندم و همان‌جا کنار قفسش تکیه دادم به دیوار سیمانی حیاط. توی خانه‌ای که هیچ‌کدام حرف یکدیگر را نمی‌فهمیدیم، یک طوطی آورده بودیم که حرف زدن یادش بدهیم. سبز بود و خپل و خیلی خسته، با چشم‌های متعجّب طوسی که مردمک‌هایش یک‌سره مثل جن‌زده‌ها بزرگ …

Read More »

وارد عطاری شدم – بابک ابراهیم‌پور

بابک ابراهیم‌پور کنصفر

وارد عطاری شدم. گفتم: «برای خودکشی چیزی داری؟» شوکه شد. بعد خودش را جمع‌وجور کرد و با خنده گفت: «سیانور می‌خوای؟» – نه، نه. معمولاً تو عطاری‌ها از شیر مرغ تا جون آدمیزاد پیدا می‌شه. یه چیزی می‌خوام جلوی افکار خودکشیمو بگیره. دمنوشی، چیزی… چند سال قرص خوردم، اثر نکرد. …

Read More »

بدبخت‌های به تمام معنا – فرید احمدنژاد

فرید احمدنژاد کنصفر

باور نمی‌کنم هنوز هستند احمق‌هایی که به شانس اعتقاد ندارند. شک ندارم اگر بدانند اینجا هستم، یکی‌یکی به پام می‌افتند و التماس می‌کنند که زندگیشان را تغییر بدهم. چون من فورتونا هستم. الهه‌ی بخت و اقبال، تجسّم شانس و خوشبختی در روم باستان. به اصرار پدرم، ژوپیتر، خدای خدایان، آمده‌ام …

Read More »