مدتهاست پنجرهای آرام برای درگاه باد آورده نی مینوازد نیهایی برای باران نیهایی برای شادیهای زیبا من، خود خاستگاه طبیعتم طبیعتی رو به افول… گاه سرم در اندام تو گیج میرود نترس! این سطرهای کوچک شده در دهان توست این عشق روزی دست دزدها بوده است روزی دست پروانهها …
بیشتر بخوانید »بایگانی/آرشیو برچسب ها : شعر
از دویدم / دویدنت از با – سمیه جلالی
از دویدم / دویدنت از با از رسیدم/ رسیدنت تا شد پایِ سر تا دویدنت از من میرسم تا بگیرمت در خود این چه را این چگونه را این چون! این چه میدانمم/ نمیدانم! با تو از عشق تا سخن گفتن با تو از میرسد به لب جانم ای چه …
بیشتر بخوانید »وی.اُ.ای میگه من یه حقطلبم – بنفشه کمالی
وی.اُ.ای میگه من یه حقطلبم بیبیسی میگه اغتشاشگرم منوتو میگه بیعدالتیه اگه صلح نوبل رو من نبرم… . صدا و سیما گفت کلّهخرم! یکیشون میگه توو صف رأیم یکیشون میگه توو صف کوپنم توو یکیش با غم روزای قدیم داغ سینهم رو تازهتر میکنم روزای خوبی که کسی ندیده یکیشون …
بیشتر بخوانید »میشینه پشتِ رُل، جلوش پیسته – هستی محمودوند
میشینه پشتِ رُل، جلوش پیسته هر سمت میره تابلویایسته! هر دفعه توو آتیش میسوزه؛ خاکسترش پا میشه، وایمیسته… میاُفته توو دریایآتیش باز… جاده یه تارِ موی باریکه رد میشه -توو رویاش- با گریه از خطِپایانی که نزدیکه از اشک پُر تَر میشه چشماش و دریاچهی نمنم… خزر میشه [با نقشهیراهش …
بیشتر بخوانید »توجّهت به من و شعرهام کم شده است – زهرا موسیپور فومنی
توجّهت به من و شعرهام کم شده است صدای نرم و لطیفت دوباره بَم شده است بدت نیاید اگر رُکّ و راست میگویم: بساطِ شَک به تو، در قلبِ من عَلَم شده است غلط اگر نکنم باز روح حسّاسم در اوج رابطه، قربانی ستم شده است مُسکّنی که به من …
بیشتر بخوانید »مینویسم اگرچه می دانم – مهدی ولیالهی
مینویسم اگرچه می دانم باز هم اشتباه خواهم کرد یا که در بهترین نوشتارم کاغذی را سیاه خواهم کرد مادرم آرزوی خوبی داشت که بمانم بهروی پای خودم آرزویش چقدر غمگین است سرطانی شدم برای خودم توی این تُنگ تَنگ خواهم مرد دستهایم شبیه باله شده چشم دریا چرا نمیبیند …
بیشتر بخوانید »آبلوموفهای لش درون سرم – اعظم صلاحجو
آبلوموفهای لش درون سرم فکرهایی لَمیده در تخت است عق زدم بر تمام داراییم↓ «جرم اندیشه» تا ابد سخت است [«نوزده» مردِ تازیانه به دست] خودکشیِ مکرر و گهگاه… [با تمام وجودشان سمّی] مثل استاد پیر دانشگاه! [با نگاهی مهوّع و چندش] مثل جسمی که سِرو در دیس است↓ زل …
بیشتر بخوانید »بر روی دریا میکشد مردی – فرزانه صحرایی
بر روی دریا میکشد مردی تصویر موجآلود مرگش را قِل میخورد در اشک هر دفعه پُک میزند سیگار برگش را از پنجره بُر زد نگاهش باز رو به پُلی متروک و ویرانه افتادن از پُل مرگ جذابیست در فکر و ذهن مرد دیوانه! کز کرده آنسوتر زنی در خود فِر …
بیشتر بخوانید »حالِ من هیچ حالِ خوبی نیست! – پوریا پدرامنیا
حالِ من هیچ حالِ خوبی نیست! حکم اینه! بریز! لازم کُن! دستتو رو کن و بگو «بُردَم!» منو با چن تا بوسه عازم کن! منو با چن تا بوسه عازم کن چن تا بوسه، که گرم و خوشرنگه عازمم کن به جای دوری که توش کسی با دلش نمی جنگه! …
بیشتر بخوانید »امسال سال آخر عمر ماست! – سارا شاملو
امسال سال آخر عمر ماست! شیطانِ غم همیشه/خدا اینجاست! من مطمئن شدم که پس از ” آبان” ، در شهر ما بهار نمیآید حال تمامِ گمشدهها خوب است! آمارهای فاجعه، مطلوب است در کشوری به وسعتِ تاریکی، به هیچکس فشار نمیآید! ■ امشب شلوغتر شده این مترو، زل میزنم به …
بیشتر بخوانید »