این اثر ادگار آلن پو، آخرین قطعه از مجموعه سهگانه «گفتگوهای خیالی با ارواح تقدیس یافته بهشت» است که غالباً بعنوان بهترین داستانِ این سهگانه شناخته می شود. همچون گفتگوی Eiros و Charmion ، این اثر نیز در زمان آینده و پس از فروپاشی سیّاره زمین، رخ میدهد. C.Alphonso Smith در تحلیل خود از این اثر بیان میدارد که آگاتوس بواسطه «جهشی تخیّلی بر فراز دیوارهای تحلیل منطقی»، اوینوس را به علم شیوههای آفرینش متشرّف میسازد.
اجمالاً، قدرت کلام قطعه شعر منثوری است حاوی مسائل گوناگون فلسفی. شاید بهترین تخلیصی که از این اثر به عمل آمده، از آنِ Quinn باشد.
آلن پو در این داستان با مسأله آفرینش مواجه شده و چنین اعلام میدارد که یزدان تنها در آغاز دست به عمل آفرینش زده است. او از طریق گفتگوی اوینوس و آگاتوس تصویری از حیات آینده بشر ترسیم میکند که در آن میل سیریناپذیرِ روح به دانستن، بعنوان عظیمترین شادکامیاش به شمار میرود، و بنابراین کاوش روح در جهت کسب دانش هرگز به پایان نمیرسد. او همچنین نظریه «پایستگی انرژی» را به بیانی شاعرانه تشریح نموده است. مانند نابودناپذیریِ اندیشه، هیچ کنشی نیز بدون ثمرات بی کران نیست. از آنجا که هر ارتعاش -یا تکانشی- که یک بار به حرکت افتاده باشد جاودانه است، قدرت واژهای که یک بار ادا میشود نیز ابدی است.
***
قدرت کلام
ادگار آلن پو – ترجمهی هادی خداکرمی
اوینوس (Oinos): مرا ببخشید آگاتوس! این ضعف یک روح است که نامیرایی را به تکامل رسانده است.
آگاتوس (Agathos): اوینوس من! تو سخنی بر زبان نراندی که به عذرخواهیِ فعلیات دلالت کند. حتی اینجا، دانش امری شهودی نیست. برای حکمت، آزادانه از ایزدان بخواه، که خواهندت بخشید.
اوینوس: اما من در این عرصه وجود، در طلب آگاهی کاملِ خلقالسّاعه بودهام، تا به آنی، مقیم در آگاهیِ کامل، به شادکامیِ غائی دست یابم.
آگاتوس: آه… شادکامی نه در دانش که در دستیابی به آن است. در آگاهیِ مستدام، سعادت ابدی از آن ماست. اما «همه چیز دانی»، نفرینِ اهریمن است.
اوینوس: اما مگر آن والارتبه، دانای کل نیست؟
آگاتوس: از آن رو که او سرحدّ شادکامی است بایسته است که دستِ کم یک چیز از دایره آگاهیاش بیرون باشد.
اوینوس: اما آیا به حکم رشد دم به دم ما در کسب دانش، روا نیست که سرانجام همه چیز دانسته آید؟
آگاتوس: بر اعماق دوردستها نظر افکن…! پرشماریِ چشماندازهای ستارگان را به نگاه خیرهات بدوز… حال آنکه راهت را، چنین و چنان، به آرامی از میانشان میلغزانی. آیا چنین نیست که حتی بینش معنوی هماره به پایِ دیوارهای زرّین کیهان، از جنبش باز میمانَد؟ – دیوارهایی از بیشمار کالبدِ رخشان که شمار اندکی از آنان، به قصد آمیزش در یگانگی، جلوهگر میگردند؟
اوینوس: ادراک روشنی دارم از اینکه «بی کرانگیِ مادّه» تنها یک رویا نیست.
آگاتوس: فردوس را جای رویا نیست — لیکن تنها اینجا پچپچهها پیچیده که یکتا مقصود «بی کرانگیِ مادّه»، حصول بیشمار سرچشمه است، تا روح، عطش دانایی را -که هرگز در اندرونش سیری نمی پذیرد، فرونشانَد- نظر به اینکه سیراب ساختنش خویشتنِ روح را به ویرانی میبَرد. پس اوینوس من! رها و بی پروا به پرسشم بکش. بیا! عزم سفر خواهیم کرد تا همآوایی پرغوغای خوشه پروین را ترک گفته، و از سریرِ عرشِ کیانی برون جهیده، پا به مرغزارهای پرستاره آنسوی جبّار نهیم. آنجا که برای ارغوانیها و بنفشها و قرارهای دل، بسترهایی از سهگانه عالمگیر و خورشیدهای سه رنگ فراهم آمده است.
اوینوس: آگاتوس! زین پس همّت به هدایتم گمار! با من به صوتِ زمینیان سخن بگو. اشارتی که هماکنون در باب حالات و روشهای نامگذاری آفرینش -در طول دوره میراییمان- نمودی را به درستی ادراک نمیکنم؛ برآنی تا بگویی آفرینشگر، یزدان نیست؟
آگاتوس: برآنم تا بگویم «ایزد» نمیآفریند.
اوینوس: روشنم کن.
آگاتوس: تنها در«آغاز» بود که او آفرید. موجودات پدیداری که حال به پهنای کیهان گستریده اند، و دائماً از سرچشمه وجود، حیات مییابند، تنها میتوانند به مثابه ثمرات میانی یا واسط، و نه مستقیم و بلادرنگِ قوه خلاقه یزدانی درنظرآورده شوند.
اوینوس: آگاتوس من! این نظرگاه در نزد نوع بشر، بغایت بدعتگذارانه خواهد نمود.
آگاتوس: اوینوس من! این در نزد ایزدان حقیقتی است بس بدیهی.
اوینوس: شأن کلام تو تا بدین حدّ بر من هویداست، که رشته رشته افعال معیّنی که منتسباند به آنچه خو گرفتهایم طبیعت بنامیم، یا قوانین طبیعی، تحت شرایط معیّن، مولّد آن منبعی هستند که دربرگیرنده تصویر تمام رخی است از آفرینش. به نیکی به یاد دارم که دمی پیش از واپسین فروپاشیِ زمین، سلسله مکاشفات توفیق یافته بسیاری جاری بودند که سرانجام آنها چیزی جز اعلان خلقت موجودات ریزپیکر، به دست دانشمندانی بس سست مایه نبود.
آگاتوس: در حقیقت، مواردی که تو بر زبان آوردی مثالهایی از آفرینش ثانویه اند، و متعلّق به تنها گونهای که هماره در خلقت موجود بوده است. چرا که کلام نخست، نخستین قانون را به نیروی کلام، جان دمیده است.
اوینوس: ای آگاتوس! آیا عوالم ستاره گونی که هر دم از ژرفنای ناموجودیّت به سوی افلاکِ جنّتمدار، به انتشار میتازند، دستسازِ بلاواسطه «پادشاه» نیستند؟!
آگاتوس: خواهم کوشید تو را قدم به قدم به سوی ادراکی که در نظر دارم رهنمون سازم. به نیکی میدانی که همچو نابودناپذیریِ اندیشه، هیچ کنشی نیز بدون ثمره بی کران نیست. برای مثال، ما به وقت اقامت در زمین، دستانمان را به کنش میجنباندیم و با چنین دستورزیهایی به جوّ احاطهگرِ سیّاره، ارتعاشاتی میبخشیدیم. هر ارتعاش در گسترهای بی کران به پیش میتاخت تا سرانجام به هر ذرّه از هوای زمین تکانشی عطا کند، که زان پس -و تا ابد- بواسطه یک جنبش دست محقق گشته بود. ریاضیدانان جهانمان به نیکی از این حقیقت آگاهند. و البته که آنان با وارد آوردن تکانشهای ویژهای در مایعات -که میتوانند مورد محاسبه دقیق واقع گردند- اقدام به ایجاد اثراتی ویژه نمودهاند؛ بدین سان تعیین دقیقِ زمانی که یک تکانش -به میزان مفروض- جوّ کرَوی را به احاطه درمیآورد و یکایک ذرّات پیرامونیِ جوّ را -تا ابد- متأثر میسازد، برایشان به آسانی میسّر گشته بود. آنان به مدد حرکت واگشتی یا سیر قهقرایی، هیچ مشکلی برای تعیین میزان تکانش اولیه -در تأثّرات معیّن- پیش روی خود ندیدهاند. و اکنون ریاضیدانانی که دیدهاند ثمرات هر تکانش مفروض مطلقاً پایانناپذیر میباشند -و آنانی که دیدهاند پارهای از این ثمرات به یاری تحلیل جبری قابل ردیابی اند -و نیز سهولت حرکت واگشتی را مشاهده کرده اند- در آنِ واحد دریافته اند که این گونه از تحلیل، به خودیِ خود، ظرفیتی پایانناپذیر برای پیش روی در خود نهان داشته است و این بدان معناست که هیچ سدّ و مانعی برای پیشروی و عملکرد آن متصوّر نمیتوان شد، مگر در قالب قوای عقلانیِ فردی که آن را پیش رانده و به اجرا رسانده است. اما ریاضیدانانِ ما با نیلِ به این نقطه، درنگ کردهاند.
اوینوس: ای آگاتوس! براستی از چه رو میبایست به پیشرویشان دوام میبخشیدند؟
آگاتوس: از آن رو که ملاحظاتی درباب مصالح ژرفِ ورای فاهمه در کار بوده است. از کشفیات آنان چنین برمیآید که برای موجودِ صاحبِ ادراکِ بی کران، که در تحلیل جبری به درجه کمال رسیده است، هیچ سدّ و مانعی درجهت ترسیم و ردیابی تکانشهای حاضر در هوا -و اثیر نهان در هوا- به سوی دوردستترین تبعاتِ حتی متقدّمترین اعصارِ زمان، وجود ندارد. صدالبته این اثباتشدنی است که هر تکانش حاضر در هوا عاقبت میبایست تأثیری جاویدان بر یکایک افراد حاضر در کائنات بگذارد. و موجود صاحب ادراک بی کران -موجودی که در این مقال متصوّر گشتهایم- قادر به ترسیم و ردّیابی دوردستترین تموّجات تکانش، که مؤثّر بر تمام ذرّات یک مادّهاند، در جهات صعودی و پیشرونده میباشد؛ سَیَرانی دائمی در جهات صعودی و پیش رونده، و ایجاد تغییر و تبدیلاتی در قالبهای کهنه مادّه. یا به بیانی دیگر: آفرینش قالبهای تازه؛ و این تا دمی است که او (موجود صاحب ادراک بی کران) درمییابد (تمام اینها) -در نهایت عدم تأثیرگذاری- بازتابیده از عرش اعلای یزدانیّتاند. و چنین موجودی نه تنها قادر به انجام این عمل است بلکه میبایست بتواند در هر عصری از زمان به حصول ثمراتی خاص امیدوار باشد. برای مثال اگر یکی از این شهابهای پرشمار به محضر استسفار او آورده شود، به یاری تحلیل واگشتی به تعیین منشأ تکانشیاش خواهد پرداخت. این قوّه حرکت واگشتی در نهایتِ سرشاری و کمال -این قدرت رجعت به تمام اعصار و نگاهِ بازگشتی به معلولهای تمام علّتها- به راستی تنها حقّ ویژه ایزد است -اما در غیاب کمال مطلق و در درجات و مراتب گونهگونِ نقص- این قوّه به یاری گروه اعظم آگاهیهای ایزدتبار به کنش واداشته میشود.
اوینوس: اما شما تنها از تکانشهای حاضر در هوا سخن میگویید.
آگاتوس: در سخن گفتن از هوا اشاره من تنها به زمین بوده است. اما نگره اصلی مستقیما به تکانشهای مؤثر بر «اثیر» اشارت دارند -که کنشی شایع داشته و به خودیِ خود قادر به نفوذ و شیوع در سرتاسر پهنه فضاست- و از این رو عظیمترین و عالیترین میانجیِ آفرینش به شمار میرود.
اوینوس: پس تمام حرکات -با هر طبع و سرشت – آفرینشگرند؟
آگاتوس: جز این نیست: اما بنا به حکمتی دیرپا چنین آموختهایم که منشأ تمام حرکات، اندیشه، و منشأ تمام اندیشه ها…
اوینوس: یزدان است.
آگاتوس: اوینوس! از تکانشهای مؤثر بر جوّ زمین با تو چنان سخن گفتهام که گویی با فرزندی از زمینِ خوشمنظر -آن نوفنای زیبا!- همکلامم.
اوینوس: چنین کردی.
آگاتوس: و آنگاه که چنان میگفتم، آیا اندیشههایی از نیروی جسمانی واژهها به پندارت راه نیافت؟ آیا هرواژه، تکانشی حاضر (و مؤثّر) بر هوا نیست؟
اوینوس: اما چرا آگاتوس… چرا میگریی؟ و چرا… آه چرا به وقت پرواز بر فراز این ستاره خوشرو، بالهایت پژمردهاند؟ اینجا خرّمترین و هولانگیزترین سپهری است که در پروازمان به چشم دیدهایم. گلهای تابانش به رویایی افسونگر مانندهاند -اما آتشفشانهای خروشانش همچو آمالِ قلبی متلاطماند.
آگاتوس: این گونهاند… همین گونهاند! هماکنون سه قرن از آن دم میگذرد -که پیش پای محبوبم با دستان به هم رسیده و چشمان اشکبار، این ستاره وحشی را به نیروی تلفّظ چند عبارت پرشور، به عرصه حضور آوردهام. گلهای تابانش گرامیترین رویاهای ناکام، و آتشفشانهای خروشانش امیال ملتهبترین و نامقدّسترین قلبهایند.