شعری از عرفان دلیری

وقوع داغ

وقوع داغ است
اتفاقی که اینگونه فرق باز می کند
و در اتاقی که چشمی ندارد از خورشید
پای سفره ای
که جای خالی بسیار دارد
این بار چه کسی بگذارم؟
مسافری که می توانست
سفر گود کرده باشد!
نه طوری دیگری دورم
که خلوت پهن می کنند
برای خوابی که گاهی نمی بینم

امروز هم که دلی نترس داشت
بر نیمکتی که لرز کم ندارد
روی دو هاشور پیوندی
پیوند خورده است طوری
که شوری لبی نمک گیرم کند
دورم کند
عرض بگیرم از کنار تو
که جای خالی پارک کم نداشت

دامنی که خانه ام سبز کرده
بر روی لبانی
که الف لام لال مانی ست
لا اِل لا اِل
لالم که باز نمی کند
نمی بینی؟!
حتا اگر دست بگذاری
هنوز دو چشم کم داری
با شما هستم!
شما که چتری باز کرده اید
روی عطسه ی خدا
برای اینکه بیشتر بمانی
لطفن کمی دست بگذار
که مثلثِ حادی
بر قائمه ی سینه ام اضلاع نگیرد

وه گلوله کی بهاری ناوی
وه جاره کی دیدار ناوی
وه قیی ته را مدار ناوی

فردایی که کشدارِش مِنی دل تنگَ تَلِ دَهن دره ی سَرِ چراغ که غربت داشت یا هَمی آسِمونِ لاغر که دستی به سر دَرَه از سَرِ دردی که عوض؟! عقربه هایی که چِشم تَنگا مَنَن ایطُور بَری لکنتِ دردیَ که خون بِپَشه پویِ سینه ی یهودی که صلیب وا مِنه هر صبح رو به اَفتو
با اِی پستِ نازک که سال هایَ پُشت مِنه به ای اَفتو تا بَری سیلی که به سینَه درُم فقط چشمایی ببَره تا از هوایِ رنگ کرده ای که به سَر دَری سِلّی سرخ کرده بَشه و با شَنه ای که سیکا  اُنداخته بَشه به دامن چین خوردَه از لاله ی بینِ دو شَنه ی میم و خط خَطی که از خَطای کشالَه رگ وا مِنَه
حلا روی تِخطیِ خطی از بالا به پوین تکمیلُم رَ رد روُ تا یک کَم بیشتر طول بگیرَ عشق به مثلث دییَه و یا روی سطرایِ هَمی شعری که بهش لیز خوردُم تا بخَنَن
بعدِ مو یک کَم طولانی
شارِگی که رگ به رگ دَرَ!
جز بَریِ تو دییَه
رگی رَ ایطور لخت وا نمِنَه

شهر را از هر طرف که می روم
وقعه ای دارد
که با اجازه ی شما حالا
اتفاق داغ است آقا!
و درد که طرف بی شمار دارد
روی شانه ای طرف می شود فوری
که تلف کرده باشند! فقط وقت را
همه رنگ از دست داده اند
که پشتِ چراغی
سیلی بخورند از باد
و باریک کنند فقط سبز را
ولی شما باور نکند خیلی
همیشه خیابان دسته گلی دارد
تا کسی بپیچدش کمی سرخ تر؟!

پشت ِ همان شبی
که هرشب به پشت ایستاده
روی پشت افتاده ام
پایِ صدایی لخت تر از خانه
و در دست های دیگری که زیر پوست دارم
هیچ دستی ندارم
در انحنای حفره ای که گلو به آینه انداخته
تا خون بپاشد دوباره روی لب
و پیدا می شود حالا
ساتنی که در ساق این چاقو افتاده

عرفان دلیری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

For security, use of Google's reCAPTCHA service is required which is subject to the Google Privacy Policy and Terms of Use.

I agree to these terms.