وقوع داغ وقوع داغ است اتفاقی که اینگونه فرق باز می کند و در اتاقی که چشمی ندارد از خورشید پای سفره ای که جای خالی بسیار دارد این بار چه کسی بگذارم؟ مسافری که می توانست سفر گود کرده باشد! نه طوری دیگری دورم که خلوت پهن می کنند …
بیشتر بخوانید »شعری از هوشنگ ملکی
«انفجار در حین خنثا کردن کلمه» انفجار انار در کاشان تن انفجار یک واژهی متراکم در یکی از میادین مین تهران متن انفجار قاصدک در نهاوندِ در محاصرهی سپاه بیخبری خبر مرگ تو را هر روز از صفحهی اول روزنامههای توقیفی میخوانیم خبر مرگ تو را از زیرنویس شبکههای …
بیشتر بخوانید »شعری از وحید پورزارع
من انعقاد خونام در یک بیمارستان صحرایی و گروه خونیام با همهی گروهها اختلافِ نظر دارد سَرَم سِرُم متحرکیست اما اسناد محرمانهای از کُشتار نامههای عاشقانهی پرستاریست به زخمیها و بیسیمها وسیلهای برای انتقال دوستت دارمهاست به اولین روستا که رسیدیم خاک برمیداریم و میزنیم به چاک خاک بر سر …
بیشتر بخوانید »شعری از پویا چاوک
زنی که قافیه وار اینک لباسِ شعر به تن دارد اگرچه آمده معلوماست خیالِ کشتنِ من دارد دوباره منقلِ مجنون را شبانه راه بیندازم دوباره عشق در این خانه هوای دود شدن دارد همیشه سکس به تنهایی دوای وصل نخواهد شد که گاه غربتِ سنگینی کسی درونِ وطن …
بیشتر بخوانید »شعری از عارف معلمی
سطل افقی جهان هیچ واگنی روایتگرِ ریلها نیست قطار از خطوطِ بریل/ زیر انگشت تنها سفر را دود میکند ریلها تغییر میدهند سوزنبانها را به گونهای که اهرمها بماند ثابت قبل از تصاحب سنگ قبر بزرگتر آیدیکارتها سنگ قبری برای زندگانند در سطل/ ازدحام/ فروپاشیده از آدمهای باطله و …
بیشتر بخوانید »شعری از احمدرضا احمدی
«از فصل ماندن» شب کنار ما ایستاده بود و نغمههای زبانی دیگر را نجوا میکرد. جرأت دوستی در ما میمیرد و این به گمان گروه استعفاست ما -بیدفاع- میگوییم: نه «نه»ی ما باری هرم دود است دیگران سخنی -اگر هست- بگویند. ما خویش را در شک میبافیم هنگام …
بیشتر بخوانید »شعری از مهدی ولیالهی
دارم برای گنجها از رنج میگویم وارونه میاندیشم و بغرنج میگویم میبینم آن زخمی که دارد استخوانت را بگذار تا روشن کنم بُعد نهانت را ناگفته میدانم: فلان، بهمان و بیسارم یک کافه مادر/قهوه/گی در سینهام دارم میدانم علتهای معلول درونت را میخواهم آزادش کنم غول زبونت …
بیشتر بخوانید »شعری از عرفان دلیری
پروسیک برای پشتِ پای لبانی که از جانبِ جاریِ جای این صدا!… زخم که میخورند دور میشوند و دوره میکند یکی اینجا مضراب گلویم را خوانندهی گرامی! بر شاهراهی که در خون و تیغ جمع میشود نمیشود دیگر به عکسی که مدام دهانمان برعکس میکند تا دوباره کمی …
بیشتر بخوانید »شعری از بهرنگ قاسمی
از ابرهای چوبی آواز پرنده میچکید و ناودان خیانتی تحمیلی بود به خانههای بیسقف وقتی بوی باروت تا مغز اجزای بیجان نفوذ کرده بود! روی تمام الفبا شبانه مین گذاشتیم و با رمزِ تشنگی دل به دریا زدیم و راه افتادیم ما، برادهای از رنجهای از یاد رفته بودیم، با …
بیشتر بخوانید »شعری از داریوش جلینی
رفته بودم که ترک بردارم آخرین پنجره با من میمُرد او که در عمق تنم زیسته بود با خودش خاطرهها را میبرد دستهایم به تکاپو افتاد همه انگیزهی من رفتن بود تو نبودی که به شب ناز کنی درد را چشم من آبستن بود اسمهایی همه پررنگ و …
بیشتر بخوانید »