به چشمهات! دو بمب سیاه ساعتیات
دهان صادق و زیبا ولی خجالتیات
به سینهات که الوهیت تنانگی است
بدون رونق کلبه، صفا؟ دوگانگی است!
زبان به غایت خود ترجمان نقصانهاست
دهان فقط یکی از زخمهای انسانهاست
لبت دو تیغهی قیچی برای جراحیست
مثال سرخ توانستن از نمیخواهیست
همین تولد دیگر بمان گلستانم
فروغتر شدنت آتش است بر جانم
به نفرتت هیجان مغاک تازه بده
به رنجهای حریصت خوراک تازه بده
منم و وحشت از آغاز اشتیاقی که…
تو قرص ماهی و میترسم از محاقی که…
جدال یوسف اخلاق و چاه عاشقی است
بیا جهان بزداییم از آن سیاقی که…
زمین به کام دو همپیکر زلیخاییست!
من و توییم و شکوفایی اتاقی که…
کمی غلو بکنم، تا بهار میبرمت
به مقصد سفر قندهار میبرمت
معادلات زمان را اگر به هم نزدم!
برای دیدن «ژان لوک گدار» میبرمت
طلای دلخوشیام جنس غالبش حلب است
سفر برای «سلین» کشف انتهای شب است
هنوز دست خودم مانده بر گریبانم
مخاطبم خودمم یا تویی؟ نمیدانم
کجاست باغ امیدم؟ چه آفتی آورد؟
امامزادهی ده را «فروید» ویران کرد!
از امتناع تناقض بگو که عریان است
زمین دایره که جای گوشهگیران است
به شک و شبهه نکش روح ناامیدم را
دوباره زنده نکن ماضی بعیدم را
تراژدی من است و تو «آنتیگونه» شدی!
چه نرگسی به تو دادم که «پرسفونه» شدی؟
دلم به وعده شکسته، به من وعید بده
به خرق عادتمان فرصتی جدید بده
بگو که بوسهی گرم از تمردت بوده
شنیدهام شب سردی تولدت بوده
تنی به گریه بزن یا صریح زوزه بکش
به پای در تله گیرت عمیق پوزه بکش
بگو جهان همهرنج است؛ از این ریاضیتر؟
کدام محکمه است از کلاه قاضیتر؟
بگو به رستم دستان، شغاد آمده است
بگو به خلق فرانسه، دوساد آمده است
بخوان ترانه به قلبم موزارت برگردد
به شک بکش به یقینم «دکارت» برگردد
کجاست اسب نجیبم، چرا سرش مانده؟
کجای قصه مرا میکشی پدرخوانده؟
شب است و تازه به نوعی سپیده سر زده است
شب است و سایهی «یونگ» از تنم درآمده است
دلم برای گرفتن بهانه میگیرد
نترس «بکت» عزیزم مالون نمیمیرد
بجنب شاعر مرده ترانهای بنویس
برای غربت «کافکا» کرانهای بنویس
و عشق حمل صلیبم به جلجتای تو است
پرندهای که بهشت خیالیاش پرو است
بخواب خرس درونم هنوز ژانویه است
«کوزت» نمود زبون زن «تناردیه» است
مرا به گوشهی دنجی در انتزاع بران
برایم ازسرشب از «لنین» و «مارکس» بخوان
به هرچه واژه و ناواژه هست رو زدهام
چنان زبون که به هر چیز خر کدو زدهام
نمیر اسب دلم! «نیچه» از تورین برگشت
خدای مرده به شکل فلوکسیتین برگشت
نمانده راه نجاتی، نمانده تا بروم
خدای وسوسه است این تپانچهی پدرم
بخواب مرد حسابی چه میکنی با خود
کسی درون تو مرده که پا نخواهد شد
دلم! دوباره شب است و به خودکشیت برس
دوباره آدم احمق به دلخوشیت برس…
مهدی ولیالهی