- کتاب: تابوتهای دستساز – ترومن کاپوتی/ سروش علینژاد
- فیلم: آنچه در پیش است (Things to Come) 2016 – میا هانسن-لاو/ ن. احمدی
- سریال: تطهیر (Rectify) 2013 – ری مککینون/ ن. احمدی
- آلبوم موسیقی: Moon Safari 1998 – Air/ فرشاد صحرایی
***
- کتاب: تابوتهای دستساز – ترومن کاپوتی (نشر چشمه – ترجمهی بهرنگ رجبی)
سروش علینژاد
کتاب «تابوتهای دستساز: یک گزارش واقعی از یک جنایت آمریکایی» اثر ترومن کاپوتی، یک داستان کوتاه در ژانر «غیرداستانی واقعی» (True-Crime) است که اولین بار در سال ۱۹۷۹ در مجله «اینترویو» و سپس در مجموعه داستان «موسیقی برای آفتابپرستها» در سال ۱۹۸۰ منتشر شد. این اثر، نمونهای درخشان از سبک منحصربهفرد کاپوتی در ترکیب گزارشگری دقیق ژورنالیستی با روایتگری قدرتمند ادبی است که پیشتر آن را در شاهکارش «در کمال خونسردی» به اوج رسانده بود.
خلاصهی داستان
داستان با ورود یک کارآگاه فدرال به نام جیک روایت میشود، که برای تحقیق درباره چندین جنایت متفاوت به شهری در غرب آمریکا فرستاده شده. روند این قتلها مشابه و نامفهوم است: قربانیان یک جعبه پستی با تابوت کوچک و عکس خود دریافت میکنند. بعدها، هر کدام با روشهایی عجیب و هولناک مثل گزش توسط مارهای سمی یا آتشسوزی مرگبار به قتل میرسند .
کاپوتی، در جایگاه یک گزارشگر و شخصیت فرعی کتاب، خود را وارد ماجرا میکند تا با جزئیات بیشتری از مظنونان، انگیزهها و شواهد پنهان آشنا شود. پایان اثر، پر از فضای تعلیق است و خواننده را به پرسشهایی درباره حقیقت، عدالت دعوت میکند.
سبک روایت و موقعیت تاریخی
کاپوتی در این اثر نیز همان روش خاص خود را ادامه میدهد: ترکیبی از سبک روزنامهنگاری نو و درامنویسی. او روایت را بهصورت زنده، با دیالوگهایی سینمایی و صحنهپردازی چشمنواز ارائه میدهد. لحظات کلیدی داستان به زیر پوست شخصیتها نفوذ میکند؛ مثل مکالمههای شبانه میان کاپوتی و جیک در اتاق متل، یا بازسازی یادداشتهای شواهد و صداهای محیطی.
تمها و لایههای پنهان
یکی از مضامین کلیدی کتاب تابوتهای دستساز، هراس از ناشناخته است؛ تابوتهای کوچک و مرموزی که حاوی پرترهی قربانیاند، نمادی از تهدید پنهان و نفوذ قاتل به حریم خصوصی افراد هستند. این تصویر، احساس ناامنی و اضطراب را بهخوبی در ذهن خواننده زنده میکند.
در کنار آن، مسئلهی عدالت در داستان با پیچیدگیهای خاصی همراه است. قتلها به شکلی مرموز و خارج از چارچوبهای متعارف رخ میدهند و ناتوانی نظام قضایی در مواجهه با آنها، مخاطب را به تأمل دربارهی معنای واقعی عدالت وامیدارد.
همچنین، روایت کتاب در مرز میان واقعیت و خیال حرکت میکند. کاپوتی مدعی است داستان بر اساس پروندهای واقعی نوشته شده، اما بررسیها نشان میدهند بخشهایی از آن ساختگی است. همین مرز نامشخص، به اثر حالتی رازآلود و دوپهلو بخشیده که از ویژگیهای شاخص آن بهشمار میآید.
بازتاب منتقدان و تجربه خوانندگان
در جامعهی ادبیات انگلیسی، Hand‑Carved Coffins نقد مثبتی دریافت کرده است. کاربران Goodreads این اثر را جذاب و شیوا خواندهاند؛ «کاپوتی تسلط کامل بر نثر و تعلیق دارد» منتقدان، ضمن تحسین جاذبهی درام، نسبت به مرزهای حقیقت در روایت تردید کردهاند.
فیلمنامهی احتمالی نیز توسط هال اشبی پیشنهاد شد و حتی جک نیکلسون برای کار در آن در نظر گرفته شدند؛ اما پروژه هرگز کلید نخورده است .
چرا این کتاب ارزش خواندن دارد؟
کتاب «تابوتهای دستساز» از آن دسته آثاریست که نهفقط بهخاطر محتوای رازآلود و جناییاش، بلکه به دلیل فرم روایت و فضای منحصربهفردش، تجربهای متفاوت و بهیادماندنی برای خواننده رقم میزند. ترومن کاپوتی با بهرهگیری از زبان روایی موجز و فضاسازیهای سینمایی، موفق شده در حجمی نسبتاً کوتاه، داستانی پرتنش و چندلایه بیافریند که خواننده را بهسادگی رها نمیکند.
جمعبندی
اگر عاشق کتابهای جنایی یا علاقهمند به روایتهای کوتاه اما پرتعلیق، یا دنبال تجربه جدیدی در کاپوتی هستید، «تابوتهای دستساز» انتخابی بینظیر است. خواندن این کتاب کوتاه اما تأثیرگذار، تجربهای فراموشنشدنیست، مثالی برجسته از چگونگی تلفیق حقیقت با هنر قصهگویی.
***
- فیلم: آنچه در پیش است (Things to Come) 2016 – میا هانسن-لاو
ن. احمدی
فیلم «آنچه در پیش است» ساختهی میا هانسن-لاو و با بازی درخشان ایزابل هوپر، یکی از آن آثار کمتر دیدهشدهی سینمای فرانسه است که با صدایی آرام اما تأثیرگذار، به قلب مخاطب نفوذ میکند. این فیلم محصول سال ۲۰۱۶ است؛ اما نه روایتش کهنه میشود، نه دغدغههایش رنگ میبازد. فیلمی دربارهی فروپاشی، اما نه با خشونت و فریاد؛ بلکه با وقار، سکوت و نگاهی فلسفی.
ناتالی، استاد فلسفهای در دبیرستان، زنی میانسال است که بهظاهر زندگی آرامی دارد: همسر، فرزندان، مادر سالخورده، و شغلی که به آن عشق میورزد. اما ناگهان همهچیز تغییر میکند. همسرش، پس از بیستوپنج سال زندگی، او را ترک میکند. مادرش میمیرد. موقعیت حرفهایاش دستخوش تهدیدهایی میشود. ناتالی در دل این فروپاشیها تنها میماند؛ اما آنچه فیلم را خاص میکند، نحوهی مواجههی او با این تنهاییست.
فیلم از دل همین فروپاشی، فرصتی تازه بیرون میکشد: فرصتی برای بازاندیشی، تنهایی، و حتی رهایی. نه از سر خوشبینی سطحی، بلکه از دل پذیرش واقعیت. ناتالی، بهجای فرار، در خود فرو میرود، به کتابهای فلسفی پناه میبرد، به گفتوگو با دانشجوی سابقش روی میآورد و زندگیاش را بیآنکه از نو بسازد، دوباره میبیند.
لحن فیلم، شاعرانه اما زمینیست. میا هانسن-لاو، با دوربینی آرام و نگاهی بدون قضاوت، زیستن را آنگونه که هست نشان میدهد؛ با شک، دلهره، لحظاتی کوچک و انتخابهایی بیسروصدا. موسیقی در فیلم جای چندانی ندارد؛ اما سکوتها، نگاهها و روزمرگیها، خود تبدیل به موسیقی میشوند.
ایزابل هوپر، درخشان و مینیمال، ناتالی را نه قربانی میکند، نه قهرمان. او زنیست که ایستاده به بحران نگاه میکند. بدون نمایشهای اغراقآمیز، فقط با یک چهرهی آرام که درد، فکر و نوعی قدرت را توأمان در خود دارد.
«آنچه در پیش است» ارزش دیدن دارد چون به ما یادآوری میکند که زندگی، حتی وقتی از هم میپاشد، همچنان ادامه دارد. چون نشان میدهد که استقلال، همیشه انتخاب نیست؛ گاهی نتیجهی رها شدن است. و چون از زبان زنی روایت میشود که در دل شکست، نوعی سکوت روشن پیدا میکند؛ سکوتی که شبیه فلسفه است: آرام، بیپاسخ، اما تسلیبخش.
***
- سریال: تطهیر (Rectify) 2013 – ری مککینون
ن. احمدی
در چشمانداز وسیع و غالباً پرهیاهوی تلویزیون، جایی که سرعت روایت و شوکهای داستانی حرف اول را میزنند، آثاری چون سریال «Rectify» همچون نجوایی آرام و عمیق در یک اتاق شلوغ، خودنمایی میکنند. این سریال که توسط ری مککینون (Ray McKinnon) خلق شده، بیش از آنکه یک درام جنایی یا یک تریلر حقوقی باشد، یک مدیتیشن طولانی، یک شعر بصری و یک کاوش روانشناختی دقیق در باب مفاهیمی چون زمان، حافظه، هویت، تروما و امکان رستگاری است. «Rectify» برای مخاطبی که به دنبال پاسخهای سریع و هیجانهای لحظهای نیست، بلکه در جستجوی تجربهای هنری و تأملبرانگیز است، یک گنجینه محسوب میشود.
داستان با یک فرض قدرتمند آغاز میشود: دنیل هولدن (با بازی ایدن یانگ) پس از نوزده سال حبس در سلول انفرادی به جرم تجاوز و قتل دوستدختر نوجوانش، به دلیل شواهد جدید DNA آزاد میشود. اما سریال، برخلاف انتظار، مسیر یک درام «چه کسی قاتل بود؟» را طی نمیکند. سؤال اصلی «Rectify» این نیست که آیا دنیل گناهکار است یا بیگناه؛ بلکه سؤال این است: انسانی که دو دهه از بهترین سالهای عمرش را در انزوا و در انتظار مرگ گذرانده، چگونه دوباره به «زندگی» بازمیگردد؟ زندگی برای او چیست؟ آیا بازگشت به جهان خارج، خود نوعی دیگر از زندان نیست؟
شخصیت دنیل هولدن، هسته اصلی این اثر هنری است. او مردی است که زمان برایش متوقف شده. نگاه او به جهان، نگاهی از بیرون، کنجکاوانه و گاه بیگانه است. او که در سلول خود با کتابهای فلسفی و ادبی دمخور بوده، با زبانی حرف میزند که گویی از یک دوران دیگر آمده است؛ زبانی که سرشار از مکث، دقت و وزنی شاعرانه است. دنیل به جزئیات سادهای که دیگران نادیده میگیرند، خیره میشود: نور خورشید روی چمن، صدای یک آهنگ قدیمی در رادیو، طعم یک بستنی. سریال از طریق چشمان او، ما را وادار میکند تا جهان روزمره را دوباره کشف کنیم و از سرعت سرسامآور زندگی مدرن فاصله بگیریم. بازی ایدن یانگ در این نقش، یک کلاس درس بازیگری مینیمال و درونگراست؛ او با کمترین کلام و تنها با تغییرات ظریف در نگاه و حرکات بدنش، دنیایی از انزوا، ترس، شگفتی و درد را به تصویر میکشد.
آنچه «Rectify» را به یک اثر هنری برجسته تبدیل میکند، زیباییشناسی بصری و ریتم روایی آن است. ری مککینون و تیم کارگردانی، با جسارت از ریتم کند و «سینمای آهسته» (Slow Cinema) بهره میبرند. قاببندیها اغلب ثابت و طولانی هستند و به بیننده فرصت میدهند تا در فضا و اتمسفر صحنه غرق شود. استفاده از نور طبیعی، مناظر وسیع و آرام ایالت جورجیا و تمرکز بر عناصر طبیعت، تضادی عمیق با فضای خفقانآور سلول انفرادی دنیل ایجاد میکند و این بازگشت به جهان را به تجربهای حسی بدل میسازد. دیالوگها نیز به همان اندازه حسابشده هستند. در این سریال، سکوت به اندازه کلمات اهمیت دارد. ناگفتهها، نگاههای رد و بدل شده میان شخصیتها و مکثهای طولانی، بار معنایی عمیقی را به دوش میکشند و لایههای پنهان روابط را آشکار میسازند.
«Rectify» در نهایت، کاوشی است در باب ماهیت عدالت و حقیقت. آیا عدالت صرفاً در سیستم قضایی خلاصه میشود؟ وقتی حقیقت برای همیشه در هالهای از ابهام باقی میماند، چگونه میتوان به آرامش رسید؟ این سریال پاسخ قطعی به این پرسشها نمیدهد، بلکه بیننده را با آنها تنها میگذارد. «اصلاح» بیش از آنکه درباره یافتن حقیقت یک جنایت باشد، درباره تلاش یک روح آسیبدیده برای یافتن معنا، برقراری ارتباط و تجربه دوباره زیباییهای ساده زندگی است. این یک اثر هنری عمیق، صبور و پاداشدهنده است که تا مدتها پس از پایان، ذهن و احساس مخاطب خود را درگیر میکند و او را به تفکر درباره شکنندگی زندگی و ظرفیت بیپایان انسان برای امید و بازسازی دعوت میکند.
***
- آلبوم موسیقی: Moon Safari 1998 – Air
فرشاد صحرایی
گروه موسیقی Air در سال ۱۹۹۵ در شهر ورسای فرانسه توسط دو موسیقیدان با پیشزمینههای متفاوت اما روحی مشترک شکل گرفت: نیکولا گودَن، دانشآموختهی معماری، و ژان-بنوا دانکل، هنرمندی با گرایش به موسیقی کلاسیک.
این دو هنرمند تصمیم گرفتند بهجای پیروی از جریانهای سریع و پرهیاهوی موسیقی دههی نود میلادی، به خلق صدایی لطیف، شاعرانه و فضاساز بپردازند؛ صدایی که بیشتر از آنکه برای رقص ساخته شده باشد، برای اندیشیدن، خیالپردازی و آرامگرفتن در خلأ طراحی شده بود.
آنها با همکاری در ساخت موسیقی فیلم «خودکشیهای باکرهها» به کارگردانی سوفیا کاپولا، و همچنین آثاری با حضور هنرمندانی چون شارلوت گینزبورگ، به شهرتی جهانی دست یافتند.
صدای گروه ترکیبی منحصربهفرد از موسیقی الکترونیک ملایم، پاپ محیطی و صداهای الهامگرفته از فضاهای سینمایی است.
آنها از سینتیسایزرهای کلاسیک، پیانوهای آنالوگ و سازهای آکوستیک استفاده میکنند تا فضاهایی خلق کنند که شنونده را به دنیایی شناور و بیزمان ببرند.
در آثار آنها میتوان تأثیر هنرمندانی مانند پینک فلوید، برایان انو، ژان میشل ژار و حتی موسیقی کلاسیک را حس کرد.
موسیقی آنها نه بهدنبال انرژی و هیجان، بلکه بهدنبال حس، سکون و رؤیا است؛ گویی برای گوشدادن در دل شب یا خلوت ذهن ساخته شده است.
در سال ۱۹۹۸، آلبوم Moon Safari بهعنوان اولین اثر بلند گروه منتشر شد و با صدایی آرام، نرم و رؤیایی، نقطهی عطفی در موسیقی الکترونیک مدرن رقم زد.
این آلبوم شامل ده قطعهی تأملبرانگیز است که هرکدام دنیایی مستقل و لطیف خلق میکنند.
آثاری چون «زن نقرهای»، «پسر جذاب» و «تمام چیزی که نیاز دارم» با فضاسازی صوتی منحصربهفرد، حالوهوایی مهآلود و خلسهآور دارند.
ترکیب صداهای الکترونیک کلاسیک با سازهای زنده باعث شده این آلبوم حالتی آکوستیک و انسانی داشته باشد و همزمان مدرن و نوستالژیک بهنظر برسد.
آلبوم «سفر مهتاب» با فروش بیش از دو میلیون نسخه در سطح جهان، تبدیل به یکی از مهمترین آثار دههی نود میلادی شد. این اثر در جدول فروش بریتانیا به رتبهی ششم رسید و در کشورهای اروپایی و همچنین ژاپن با استقبال بینظیری مواجه شد. منتقدان آن را یکی از آلبومهای تأثیرگذار زمانه دانستند و در فهرستهای برتر نشریاتی چون رولینگ استون و پیچفورک قرار گرفت. تأثیر این آلبوم تنها به موسیقی محدود نشد؛ بلکه بر طراحی صحنه، تبلیغات، مد و حتی فیلمسازی نیز سایه انداخت. پس از آن، گروههای زیادی از فضای شنیداری آن الهام گرفتند و سبکی آرام و تأملبرانگیز را در آثارشان دنبال کردند. ترانه مورد نظر ما از این آلبوم قطعه «پسر جذاب» است که به بازنمایی صنعت مد و جذابیت بصری مردانه میپردازد.