شعری از عارف معلمی

سطل افقی جهان

 

هیچ واگنی روایتگرِ ریل‌ها نیست

قطار از خطوطِ بریل/ زیر انگشت

تنها سفر  را دود می‌کند

ریل‌ها تغییر می‌دهند سوزنبان‌ها را

به گونه‌ای که اهرم‌ها بماند ثابت

قبل از تصاحب سنگ قبر بزرگ‌تر

آی‌دی‌کارت‌ها سنگ قبری برای زندگانند

در سطل/ ازدحام/ فروپاشیده از آدم‌های باطله

و بر صندلی بلیط‌های دارای هویت

 

سنگینیِ سفر هیچگاه اضافه‌بار نمی‌خورد

توجه به سایه چمدان‌ها

آخرین راه برای فراموشی سنگینی آن‌هاست

کجا /دست‌هایش را گرفته به ما/ گم نشود

مقصد شک داشت کجای نقشه  مستقر گردد

وگرنه قطار می‌دانست کجا می‌رود

رسیده بودیم حتی پیش از مقصد

این‌بار اما شهر در من پیاده

به پنجره/ نگاه و می‌شکنم

کسی نیست او را روایتگر

پنجره‌ی قطار مردد/ آخر کدام تصویر را نشان؟

شکست روایت در پنجره و

واژگونی/ رویای قطار را می‌کند پریشان

از تعطیلات آخر هفته تا قرار کاری

به بیرون از پنجره پاشیده

سایه‌های ما تمارز می‌کردند به نقشِ بر زمین گشتن

وگرنه جراحتی احساس

حتی ناله‌ها در همهمه‌ی سایه‌ها/ نبود از گلوی خودشان

سایه‌ها به طریقی قرار گرفتند تا در صراحت نور نباشند

سفر/ وعده‌هایی از سطل‌های افقی‌ست

خوش به حال سایه‌ی سطل‌ها/ نمی‌گندند هیچگاه

اتاقکِ پرسِ آهن آلات

خاطراتِ فلزی قطار را می‌فرستد بایگانی

تا اوقاتِ آلیاژیِ ناوگان/ اسقاط نماند

پس ما زباله‌های چه کسی بودیم بازیافت نشدیم

 

عارف معلمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *