مهدی ولی‌الهی کنصفر

شعری از مهدی ولی‌الهی

دارم برای گنج‌ها از رنج می‌گویم

وارونه می‌اندیشم و بغرنج می‌گویم

 

می‌بینم آن زخمی که دارد استخوانت را

بگذار تا روشن کنم بُعد نهانت را

 

ناگفته می‌دانم: فلان، بهمان و بیسارم

یک کافه مادر/قهوه‌‌/گی در سینه‌ام دارم

 

می‌دانم علت‌های معلول درونت را

می‌خواهم آزادش کنم غول زبونت را

 

دنیا همین پیرنگ ناهمگون حسرت‌هاست

ژانوسی از زیبایی و زشتیِ عورت‌هاست

 

ناطور دشت آب‌های بی‌گدارم که

چیزی که از دستش‌ دهم وقتی‌ ندارم که

 

هول و ولا دارد کهن‌الگوی هم‌زادم

در ناخنم نی می‌کنند آبا و اجدادم

 

آینده تسکین غم دیرین نخواهد شد

با ازعسل گفتن دهان شیرین نخواهد شد

 

ما خشک یا تر ساکنان رنج امروزیم

باهم ولی مانند یکدیگر نمی‌سوزیم

 

امسال هم‌ بلوا همان بلواست می‌دانم

نام تمام مردگان یحیاست می‌دانم

 

بین/کی‌یرکه‌گارد/ها تنها تو عاقل باش

تکرار باش و اعتراف دور باطل باش

 

ابزورد یعنی انگ پیروزی زدن بر باخت

او که تو را قدیسه کرد از من یهودا ساخت

 

جبر‌ است پشت پرسونای پوچیِ مشتم

سرباز چنگیزم اگر عطار را کشتم

 

من مسخ، من مسلول، من یک فرم تزیین است

من کافکا یاسوسک هستم؟ مسئله این است

 

وقتی تمام زخم‌هایم یک پدر دارند

روی‌ صلیب ایمان‌ و شک فرقی مگر دارند؟

 

آدم جماعت بنیه‌ی آهن ندارد که

اصلِ بدون اسب، افتادن ندارد که

 

گاهی خودم را هم تنی بیگانه می‌دانم

با دست‌ها پس می‌زنم، با پا؟ ن‌ِ/می‌دانم

 

آیینه تصدیق ریاکارانه را بس کن

مرز مجاز و واقعیت را مشخص کن

 

آه از افاعیلی که لاکِ محکمِ پشت‌اند

اصلا همین امثال من سقراط را کشتند

 

/زخمی بزن از انزوا بدتر/که کم دارم

من وارث راسکلنیکف‌های خودآزارم

 

قصدم تخاطب بود و هی واگویه می‌گویم

آبم و نستوهانه راه چاله می‌جویم

 

این شام شام آخرست اما نماندی که

انجیلِ از قول یهودا را نخواندی که

 

بگذار تا مهمل ببافم از دل و دینم

ای من به قربان غزل‌های دروغینم

 

پایان‌تر از آنم ولی آغاز یادم هست

گرچه قفس‌مندم ولی پرواز یادم هست

 

بر قله‌های ناامیدی دشت پیدا نیست

سنگر به‌ سنگر این هبوط شاذ یادم هست

 

من گوژپشت ذهنیِ اهل نتردامم

در هر نگاهی حس اشمئزاز یادم هست

 

ای بوف کور رفته تا اعماق مستی‌هام

توصیف شهوتناک بوی گاز یادم هست

 

با گرگ بالان‌دیده‌ از وحشت نمی گویند

آن چشم‌های میشیِ طناز یادم هست

 

ای رستم تهمینگی‌های انیمایم

سهراب اگر در خون بغلتد راز یادم هست

 

گاهی بدیهیات را گفتن سبک‌مغزی‌ست

روباه و زاغ و یک دهان باز یادم هست

 

بس کن خزعبل‌هات را رسم غزل این نیست

درد دلم طولانی است ایجاز یادم هست

 

مهدی ولی‌الهی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *