دارم برای گنجها از رنج میگویم وارونه میاندیشم و بغرنج میگویم میبینم آن زخمی که دارد استخوانت را بگذار تا روشن کنم بُعد نهانت را ناگفته میدانم: فلان، بهمان و بیسارم یک کافه مادر/قهوه/گی در سینهام دارم میدانم علتهای معلول درونت را میخواهم آزادش کنم غول زبونت …
بیشتر بخوانید »