شعری از اعظم صلاح‌جو

عامل انتحاری احساس

خودکشیِ دوباره‌ی فرضی

لای انگشت‌های گیجت دود

توی جیبت یه فندک قرضی

 

باردارِ نوازش عشقی

باگ خلقت جهانتو خورده

لک‌لکی که تو رو آورد اینجا

وسط راه خونه‌تون مُرده

 

لطف پرگار این جهان اینه

تا مهندس‌ترینِ مَردم شی

هی بچرخی و بِشکنی هر بار

یا بری باز تو خودت گم شی

 

روی خط‌های استرچ‌مارکت

پوستت با کمی تتو پُر شد

باز هم تو تصادفی عمدی

گوشه‌ی قلب شاعرت قُر شد

 

تتو کردم صدای دریا رو

زیر نافم شبیه یه فریاد

لمسِ جاریِ بی‌شماری بود

تیز، مثل نگاه یه جلاد

کارگرها کنارَمن اما

می‌زنن هی کنار گوشم داد

رقص چاقوی بی‌محابایی

شکم مادرانه‌مو لو داد

«من» معلق کنار دریا بود

.

.

.

نطفه از روی داربست افتاد

 

اعظم صلاح‌جو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *