رساله آپولوژی
اثر افلاطون
در این رساله افلاطون به تشریح دادرسی دفاعی و محاکمه سقراط میپردازد نکته مهم این واقعه تاریخی این است که دموکراسی در آغاز کار خود شریفترین خردمندترین و بزرگترین شهروند خود را قربانی میکند. قربانی که بعد از گذشت دو هزار پانصد سال لکه ننگی است بر پیشانی دموکراسی آتن.
سقراط شخصیتی که به ناروا متهم و در نهایت مجرم و محکوم مرگ شد. جالب است که سقراط چه در طی محاکمه، چه در هنگام دفاع، چه در موقع صدور حکم، آرامشی مافوق بشری دارد. گویی مرگ را به سخره گرفته است. آرامش سقراط بهحدی است که عدهای معتقدند که مرگ سقراط نوعی خودکشی یا مرگ خودخواسته بوده و همینطور اگر میخواست، میتوانست خود را از اتهامات مبرا کند. برخلاف این تصورات سقراط شخصی نیست که بهدنبال خودکشی یا مرگ خود خواسته باشد سقراط هفتاد سال از عمر خود را برای بالا بردن آرته در بشر صرف کرده. چنین شخصی بهراحتی نمیتواند تن به خودکشی بدهد.
واکاوی رسالهی آپولوژی افلاطون
در بالا متنی کوتاه راجعبه آپولوژی افلاطون ارائه کردم. حال با گذشت دو سال از آن زمان و خوانشی دوباره از رسالهی آپولوژی احساس میکنم که نیاز به ارائه سلسله مقالاتی، نه فقط در آپولوژی بلکه برای تمام رسالههای افلاطون احساس میشود. اگرچه میدانم که با توضیحاتی که اکنون ارائه خواهم داد، باز هم حق مطلب ادا نخواهد شد و سخن در این رابطه بسیار است. براساس تحقیقات انجام شده، رسالات فلسفی افلاطون را به سه دورهی مختلف تقسیم میکنند:
دورهی اول، دورهای است که افلاطون تحت تاثیر مستقیم سقراط قرار داشته، به طوریکه جدا کردن اندیشههای سقراط از افلاطون غیرممکن است.
دورهی دوم دورهای است که نیم سقراطی و نیم افلاطونیست. یعنی همچنان تأثیرات سقراط ادامه داشته و از آن طرف افلاطون به سوی مستقل شدن پیش میرود.
دوره سوم، اما دورهایست که بیشتر محققین معتقدند، افلاطون آرای مستقلی از خود ارائه داده است.
از طرفی باید گفت که افلاطون در سرتاسر زندگی خود همواره زیر سلطهی اندیشههای سقراط قرار داشته است. اندیشه و زیست سقراط، محاکمه و مرگ او چنان تاثیر عمیقی بر افلاطون میگذارد که تمام زیربنای فکری و عقاید فلسفی خود را خواسته یا ناخواسته تحت همین تأثیر بنا میکند، در هنگام محاکمه و مرگ سقراط، افلاطون بیست سال بیشتر نداشت. برای جوانی با این سن که محضر سقراط را درک کرده بود و ناگاه با فقدان از دست دادن او روبهرو شد؛ ضربهی روحی مهلکی بود. افلاطون تاب چنین فقدانی را نداشت و این غم تاثیر عمیقی در ناخودآگاه او برجای گذاشت. خواسته یا ناخواسته این تأثیر عمیق خط مشی تفکر افلاطون را تعیین کرد.
افلاطون، سقراط را بهعنوان یک موجود زنده متفکر و نمونهی انسان کامل و آرمانی، به ما ارائه میکند. همچنین او معتقد است که سقراط حقیقت را درک کرده است. برای مثال در تمثیل غار، افلاطون معتقد است که انسانها فقط سایههایی را میبینند، که بر دیوار در حرکت هستند و از دیدن حقیقت راستین ناتوانند؛ اما اگر شخصی بتواند بر نور آتش غلبه کند و حقیقت را ببیند، مردم داخل غار به واسطهی آنکه سایهی اشباح را حقیقت میپندارند و از شنیدن حقیقت راستین ناتوانند، او را خواهند کشت. دقیقاً کاری که مردم آتن با سقراط کردند. بههرحال این کمالگرایی در همه جای فلسفهی افلاطون مشهود است. ما سقراط را نمونهی کامل یک انسان ایدهآلیستی در فلسفه افلاطون میبینیم، اما فلسفهای که افلاطون به ما ارائه میکند، به هیچ روی فلسفهای نیست که مدنظر سقراط بوده است. البته نظر من این نیست که افلاطون در فلسفهی سقراط به انحراف رفته باشد؛ بلکه افلاطون خود پایهگذار فلسفهایست جدا از فلسفهای که سقراط تدریس میکرد و ما نباید در این مسئله دچار خلط مبحث شویم. سقراط عادت داشت که با دیالکتیک منحصربهفردش ذهن خود و مخاطب را به پرسش و پاسخ وا دارد و در نهایت این پرسشوپاسخها در یک مختصات دیالکتیکی آنقدر ادامه پیدا میکرد تا به یک نقطه نظری برسد که بهحقیقت نزدیکتر باشد.
رسالهی آپولوژی را میتوان جزو دستهی اول رسالات افلاطون بهشمار آورد. حتی بهتر است که آن را اولین رسالهی افلاطون بهشمار آوریم. تمام رسالهی آپولوژی مختص به صحنهی محاکمه و دفاع سقراط در دادگاه است. بر خلاف رسالات بعدی افلاطون که مکالمهایست بین دو نفر یا یک نفر با چند نفر، در اینجا سقراط از ابتدا تا آخر رساله گفتگو را بهصورت مسلسلوار به دست میگیرد. جز در پارهای مواقع که مدعیان پاسخهای کوتاه و با اکراه به سؤالات سقراط میدهند. البته از یک رسالهی اینچنینی که موضوع آن محکمه است و متهم شخصی است به نام سقراط، انتظاری جز این نمیرود که گفتگو را کاملا به دست بگیرد و مجالی به مدعیان خود ندهد. رساله به گونهای نوشتهشده که کاملا دموکراسی را متهم در قتل سقراط میداند و در حقیقت نیز چنین بود.
دموکراسی متهم در قتل سقراط بود، زیرا بعد از اینکه دوباره قدرت را به دست گرفت و با وجود اینکه عفو عمومی اعلام کرده بود، همچنان نمیتوانست وجود اشخاصی مانند سقراط را تحمل کند و از طرفی هم به واسطه اعلام عفو عمومی نمیتوانست سقراط را محاکمه یا مجازات کند؛ سپس با دسیسه و علم کردن اشخاصی مانند ملتوس، لوکون و آنتوس که علیه سقراط اقامه دعوی کردند، او را به محاکمه کشاندند و درنهایت مجازات کردند.
رفتاری که دموکراسی در برابر سقراط نشان داد و سپس مرگ سقراط و تاثیر عمیق مرگ او بر افلاطون، موجب شد که افلاطون در سرتاسر فلسفهی خود رفتاری کینهتوزانه نسبت به دموکراسی داشته باشد. بهطوریکه او دموکراسی را بدترین نوع حکومت میدانست و همیشه سخن از حکومتی آریستوکراسی به میان میآورد و مدینهی فاضلهی خود را بر آریستوکراسی بنا میکرد. در مدینهی فاضلهی افلاطون اشخاص عاقل و فیلسوف حکومت را به دست دارند.
آپولوژی در شروع شاهکاری بینظیر است و همچنان که پیش میرود مخاطب را جذب خود میکند و در نهایت با
پایانبندی بسیار زیبا تمام میشود. میتوانم آپولوژی را در راستای یکی از آثار ادبی جهان قلمداد کنم. صحنهای که با نطق غرای سقراط در صحنه محکمهی دادگاه شروع میشود و در آخر منجر به محکوم شدن و مجازات سقراط میگردد. سخنان پایانی سقراط در این رساله آنچنان گیراست که هر مخاطبی را به وجد میآورد.
تمامی آثار افلاطون را میتوان یک مجموعه در نظر گرفت که هر رساله در راستای رسالهی بعدی نوشته شده و تکمیلکنندهی آن است. رسالهی آپولوژی اولین قدم است و زیربنای این نظام فلسفیِ بزرگ است. رد پای فلسفهی سقراط و افلاطون را در این رساله به وضوح میتوان دید.
شاخصهی اصلی فلسفهی افلاطون که آرته (Arête) است، حد اعلای آن در آدمی دانستن خصوصیات خاصی است که منحصر به آدمی به عنوان موجود متفکر زنده است. آن خصوصیات، آدمی را از سایر موجودات متمایز میکند و عمل کردن به آن به بهترین شکل ممکن را میتوان آرته(Arête) نامید. پس آرته در انسان، ویژگیهای خاص منحصربهفردی است که یکی از مهمترین این ویژگیها عدالت است. افلاطون در این رساله به عدالت میپردازد؛ رساله حول محور عدالت میچرخد. فیلسوف قصد دارد، فلسفهی خود را با ذکر نام فیلسوف -که سقراط است- به میان آورد تا فلسفهاش قرارگاه محکمی داشته باشد و فقط حول مفاهیم مجرد نگردد. در واقع سقراط فیلسوف، مفهوم عدالت را در اثنای محاکمه به وجهی بسیار زیبا به ما مینمایاند.
سقراط به دفعات در رساله عنوان میکند که حاضر نیست تحت هیچ شرایطی عدالت را نادیده بگیرد، حتی اگر به بهای مرگ او تمام شود. عدالت یکی از مهمترین ویژگیهای آرته (Arête) محسوب میشود. در فلسفهی افلاطون، دانستن با عمل کردن برابر است. به معنی اینکه باید بدانیم مفهوم عدالت راستین چیست تا بتوانیم به آن عمل کنیم. برای مثال در رسالهی اوثوفرون، اوثوفرون فکر میکند عملی که او انجام میدهد بر پایه حق و عدالت است. سقراط از او میخواهد که تعریفی از عدالت ارائه دهد. اما هر بار اوثوفرون از ارائهی تعریفی درست، بازمیماند و نمیتواند مفهوم عدالت را توضیح دهد. کسی که نمیداند عدالت چیست، چگونه میتواند مطابق معیارهای عدالت عمل کند؟ سقراط معرفت را پایهی اصلی فلسفهی خود قرار داده بود.
رسالهی آپولوژی حول یکی از مهمترین ویژگیهای آرته (Arête) به نام عدالت میچرخد و افلاطون برای نمایاندن این شاخصه، بهترین گزینه را انتخاب میکند. در صحنهی محاکمهی سقراط و صحنهای که در آن او مورد بیعدالتی قرار میگیرد، آشکارا میبینیم که جمهوری دموکراسی آتن به ناحق یکی از شریفترین شهروندان خود را به کام مرگ میفرستد. نکتهی جالب توجه این محاکمه آن است که سقراط با آغوش باز مرگ را پذیرا میشود و مدعی است که مرگ بعد از اینچنین دفاعیهای هزاران بار از زندگی ارزشمندتر است. سقراط در سرتاسر محاکمه به حکم قانون گردن مینهد و حتی با اینکه قانون او را به مرگ محکوم میکند، پای از دایرهی قانون فراتر نمینهد؛ زیرا معتقد است که عدالت حکم میکند که آدمی مطابق قانون عمل کند. آدمی قبل از آنکه به امور انسانی بپردازد، باید به خود انسان بپردازد. قبل از اینکه به امور دولت بپردازد، باید به خود دولت بپردازد و این معادله را کاملا در همهی مراحل زندگی الگو قرار بدهد.
هدف از دیالکتیک سقراطی رسیدن به مفاهیم کلی است. به همین علت ارسطو میگوید دو کشف است که منصفانه باید به سقراط نسبت داده بشود: استدلال استقرایی و تعریف کلی.
در رسالهی آپولوژی افلاطون، شاهد یک نقاشی فلسفی هستیم به صورتی که افلاطون موضوع محاکمهی سقراط را در پیشزمینه، و موضوع فلسفیِ مورد نظر خود را در پسزمینهی این نقاشی قرار میدهد. مخاطب در نگاه اول فقط
محاکمهی سقراط را میبیند و با ریز شدن در پسزمینه متوجه مفاهیم اصلی فلسفهی افلاطون میشود. افلاطون، محاکمهی سقراط را در پیشزمینه بهصورت بسیار زیبا چیده و در پسزمینه، مفاهیم فلسفی به حرکت در میآیند و با مفاهیم پیشزمینه مخلوط میشوند. ماحصل این رساله معجونی شگفتانگیز است که در آن شاهد یک اثر هنری عظیم، از یک نبوغ عظیم هستیم. در رسالهی آپولوژی، افلاطون شخصیت ابرانسانی سقراط را به ما نشان میدهد. رساله از صحنهی محاکمه و دفاعیهی سقراط آغاز میشود و هر چه پیش میرویم، لایه لایه سقراط شخصیت خودش را به مخاطب مینمایاند. مثلاً در جایی جملهی معروف پیامآور معبد دلفی را تفسیر میکند که میگوید: هیچکس داناتر از سقراط نیست. سقراط بعد از مقداری آزمون و خطا کردن اشخاص به ظاهر دانا، متوجه میشود کسانی که ادعا میکنند دانا هستند، بهراستی از همه نادانترند؛ چون چیزی را که در حقیقت نمیدانند، فکر میکنند که میدانند. درصورتی که سقراط مدعی است که میداند که چیزی نمیداند!
سقراطِ فیلسوف، در همین مسئلهی کوچک بر آنها برتری دارد. در ادامه، سقراط به استهزای سوفیستنماها و آنهایی را که در طلب مزد، به دیگران آموزش میدهند، میپردازد. چون در آن برهه خلاف شأن آزادمردان بود که در قبال آموزش مزدی دریافت کنند. سقراط میگوید: کاری بشری نیست که انسان خانه و زندگی و خود را رها کرده و مدام به دنبال مردم بگردد تا سعی کند که آرته (Arête) را در آنان به حد کمال برساند.
تاثیرگذارترین نقطهی داستان جایی است که سقراط در مورد مرگ به گفتگو میپردازد. سقراط میگوید: «آدمی نمیداند که مرگ چیست. پس از اینرو نمیداند که مرگ برای آدمی زیانآور است یا مفید! انسان به راستی باید از چیزهایی بترسد که میداند برای او زیانآور است!»
سقراط مرگ را به دو گونه تقسیم میکند. بدین شکل که اگر مرگ از بین رفتن آلام حسی باشد، مانند شبی که انسان حتی خوابی نمیبیند و راحت و آسوده میخوابد، پس مرگ بسیار لذتبخش است. اما اگر به صورتی دیگر باشد؛ یعنی مرگ به شکلی باشد که انتقال روح از مکانی به مکان دیگری است، پس آن مکان به مراتب مکانی بهتر از این دنیاست. مواجههی سقراط با مرگ، مواجههای حیرتانگیز و استثنایی است. مواجههای است که برای تمامی بشر سرمشق بود. به راستی که فیلسوف نباید از مرگ بترسد. بلکه باید مرگ را وسیلهی آموزش آخرین تعالیم خود قرار دهد.
محمد مرادی