سرود دادا
شعری از تریستان تزارا
برگردان: فرشاد صحرایی
این ترانهی یک دادائیست است
که دادایی در قلبش داشت
موتورش را از هم گسیخت
دادایی در دلش داشت
آسانسور حامل یک پادشاه بود
او یک ماشین ظریف سنگین بود
بازویش را قطع کرد
و آن را برای پاپ رُم فرستاد
برای همین بعداً
آسانسور
دادای دیگری در دلش نداشت
شکلاتات را بخور
مغزت را بشو
دادا
دادا
کمی باران سر بکش
این ترانهی یک دوچرخهسوار است
که دادا را از آغاز دوست داشت
به همین دلیل هم او یک دادا بود
مثل همه که دادا در دلشان داشتند
ولی شوهرش در روز سال تحویل
همهچیز را فهمید و با یک تصمیمگیری سخت
سریع برای واتیکان فرستاد
دو بدنشان را در دو چندان
نه دوچرخهسوار
نه مرد
دیگر هرگز نه شاد بودند و نه غمگین
کمی شیر پرنده بنوش
دادا
دادای شیرینت را بشو
گوشتت را بخور