شعری از محمد حسینی‌مقدم

شاید مرا در سنگرم پیدا کنی روزی
که بر زمینش پوکه‌های خالیم مانده
یا در اتاقی غمزده که روی دیوارش
یک قاب عکس از دوره‌ی خوشحالیم مانده

شاید مرا در زیر پل پیدا کنی روزی
ته‌مانده‌های مرگ وقتی در سرنگم نیست
یا در سرای سالمندانی که مدت‌هاست
در آن دل حتی خودم هم هیچ تنگم نیست

شاید مرا در کلبه‌ای پیدا کنی روزی
در سرزمینی که نمی‌دانی زبانش را
یا در دهاتی در همین کشور که می‌دانی
آئین و رسمِ کفن و دفن مردمانش را

شاید مرا در کاخ بی روحی بیابی با
یک تیغ نصفه در کنار وان حمامش
یا توی باغی با هزاران طوطی پرحرف
که هر یکی می‌طوطید از عشق ناکامش

شاید مرا در دفتر کارم بیابی که
افتاده‌ام بر روی دفترهایی از اعداد
یا توی کوچه با دو چشم خیره سمت هیچ
در انتظار اتفاقی که… نمی‌افتاد

شاید کنار دوستی باشم که می‌داند
باید به تو درباره‌ام اینبار هم بد گفت
یا که سرم بر زانوی یک روسپی باشد
که بعد از این او هم برایت شعر خواهد گفت

تقدیر من گم‌گشتگی بین روایت‌هاست
تقدیر تو گشتن به دنبال خودت در من
در بی زمانی، بی مکانی، نابهنگامی
تکرارِ گشتن پشتِ گشتن، پشتِ گم گشتن

تو با منی پشت تمامی نبودن‌ها
پشت سرت هر بار درها را که می‌بندم
وقتی کنارم نیستی تا آخر عمرم
وقتی کنارت هستم و با بغض می‌خندم

شاید مرا پیدا کنی روزی، نمی‌دانم
رخت عزایت را برای من که می‌دوزی
در انتهای این روایت‌های بی پایان
شاید مرا پیدا کنی و… گم کنی روزی

محمد حسینی‌مقدم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، استفاده از سرویس reCAPTCHA گوگل مورد نیاز است که موضوع گوگل است Privacy Policy and Terms of Use.

من با این شرایط موافق هستم .