بالا بیاور آسمانت را
آن باور مصلوب ایمان را
هقهق بکن تردید را در خود
ای اشرف مخلوق؛ انسان را
بر آیههای خستهی دنیا
شقالقمر کن، رنگ نازل کن
وردی بخوان، جادو بکن؛ اصلا
هر درد را با درد باطل کن
خمیازه شو تا کش دهی شب را
در چشمهای خیسِ بیداری
هی زهر و غم در استکانت باش
بیرون بزن از زیر سیگاری
یک خط قرمز روی خود باش و…
از جمعهای خنده منها شو
هی پیله کن در ملحفهها و…
در ماضی افکار تنها شو
از دفتر خود خاطره بردار
تبخیر شو در سالهای دور
طرحی بکش؛ طرح خود آزاری؛
[ماهی سر قلاب یا در تور]
تکثیر تصویر خیالت شو
لبریز شو از کاسهی صبرت
یعنی که شاکی باش همواره؛
از اختیار منفعل؛ جبرت
هجی بکن نام خودت را باز
تا در درون هیس! فریادی…
آبیترین بغض ندا باش و…
بنویس زن بنویس؛ آزادی
ندا یاسمی