به چشمت زل زدم با اشک – شعری از سید مهدی موسوی

به چشمت زل زدم با اشک، روز دستگیری را
دو چشم خسته‌ات، آن روستاهای کویری را

نترسیدیم و خندیدیم با غم، گوشه‌ی سلّول
که ما بیرونِ زندان تجربه کردیم اسیری را

شبیه بچّه می‌چسبم به پستان‌هات و می‌گردم
در آغوش عمیقت کهکشان راه شیری را

از این موی سپید و آن خطوط زیر چشمانت
جوان بودیم در تقویم و فهمیدیم پیری را

به چشم روشنت چسبیدم این شب‌ را که بی‌صبح است
به گرمای تنت، این سرزمین سردسیری را

من و تو بین جبر و جبر، دنبال چه می‌گشتیم؟!
عوض کردیم با خون، راه و رسم «ناگزیری» را

تو آن سروی که در طوفان سرت بالاست با لبخند
منم آن بید مجنون! دوست دارم سربه‌زیری را

به چشمت زل زدم با اشک و در تو خودکشی کردم
به راه چاره‌ها ترجیح دادم پیشگیری را!

چه فحشی می‌تواند لایق این زندگی باشد؟!
چگونه وصف باید کرد این دنیای ک.ی.ر.ی را؟!…

 

سید مهدی موسوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *