در این زمانهی الکل، در این زمانهی خون
پریده از سر خوابت پرندهای که منم
به پنبه سر نبریدم که عاشقم بشوی
منی که تیغم و از صخرهی تو میشکنم
منی که دختریم نخبهنخ زمستان شد
که زیر بهمنت آهسته شانه خم کردم
تمام زندگیم بوی کهنگی میداد
ولی برای شما چایِ تازه دَم کردم!
شکارِ شب شدم و سیل گریه کُشت مرا
خدای مرگ تنم را سفیدپوش کشید
و رفتم از همهجای جهان مسخرهات
غم تو شانهبهشانه مرا به دوش کشید
منم که مومنِ این فصل سرد لعنتیم
فروغ نیستم و در نهایت ظلمت
به دستهای جوانم امید سبزی نیست
دلم گرفته از این سفرههای بی برکت
تو هم شبیه من از اتفاقها مُردی
و از تمام جهاتت به بادها رفتی
که عشق چیز قشنگیست واقعا اما…
شکست خوردی از اعتمادها، رفتی
جهان مراسم تشییع دستهجمعی ماست
به سمت گور بزرگی که آنور آب است
من و تو خواب جهان را نمیزنیم بهم
«جهان و کار جهان جمله خواب در خواب است»
محدثه میرجعفری
«جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است/ هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق» – حافظ