چیزی به تو خواهم گفت: مردم هرروز میمیرند و این تازه شروع است.
هر روز در مردهشویخانهها پنجرههای جدیدی متولد میشوند
یتیمهایی جدید
آنها با دستهایی درهم مینشینند
سعی میکنند دربارهی این زندگی جدید تصمیم بگیرند
سپس در گورستانند. بعضیهاشان
برای بار اول
آنها از گریهکردن ترسیدهاند
و گاهی از گریه نکردن
کسی خم میشود
به آنها میگوید که چه انجام دهند
که به این معنیست، فقط چیزی گفته باشد
گاهی پرت کردن خاک در قبری باز *
و بعد از آن، هرکسی به خانه برمیگردد
که ناگهان پر از بازدیدکننده است
بیوه روی مبل مینشیند، با وقار، مردم صف میکشند که به او نزدیک شوند.
گاهی دستش را میگیرند، گاهی در آغوش میکشندش.
او چیزی برای گفتن به همه پیدا میکند.
از آنها تشکر میکند، برای آمدنشان
در دلش میخواهد همه گورشان را گم کنند
میخواهد به گورستان برگردد.
به اتاق مریض، بیمارستان
میداند که ممکن نیست
ولی تنها امیدش است.
آرزوی برگشت به عقب
و تنها کمی
نه زیاد دور به ازدواج، به اولین بوسه.
برگردان: تحریریه کنصفر
* در فرهنگ آمریکایی-مسیحی این حرکت نمادیست به این معنی که مرحوم به جایی برگشته است که از آن آمده. انسان از خاک میآید و به خاک بازمیگردد.