در خیابان چهار صبح
هر کسی بامی دارد بر سر
هر کسی باغی از خواب نهان دارد در سر
لیک من مثل تو هستم – تنها –
ای درخت، ای قفس خشک بهاری مدفون!
سیم پر خار و درخشانی از اخترها،
دور من، دور تو پیچیده از آفاق جهانی مجهول
و در این ساعت خاموشی،
ماه، موجود غریبیست که شخصیت بینامی دارد:
گاه چون صورت نورای قدیسان است
گاه پستان بلورین زنی است
خالکوبی شده با نام هزاران مرد
گاه چون دایرهی پوستی کولیهاست
ماه در خواب مرا میبیند:
پنج انگشت بپیچیده به پنچ انگشت
و دو بازو که گرفتهست دو زانو را تنگ
در خیابان چهار صبح
ماه، سبکیست به مقیاس جدید شعر
که ز تنهایی شب میشکفد الهامش
و در این ساعت خاموشی،
هر کسی بامی دارد بر سر
هر کسی باغی از خواب نهان دارد در سر
هر کسی نام و نشانی دارد
اما من،
روی این نیمکت سرد خیابان چهار صبح
پنج انگشت بپیچیده به پنج انگشت
و دو بازو که گرفتهست دو زانو را تنگ
بغلی دارم از تنهایی
«بغلی از تنهایی»
دیگران نام و نشانی دارند