شعری از میلاد حاتموند سپتامبر 3, 2022 شعر از نور میپرم به فراموشی زمان درگیر یک سیاهی |مطلقتر| از شبم! از «x» و «y» خط مکان رنج میبرم از ماندنم میان سر داغ از تبم! سردرد میزنم به سیاهیّ مضحکم رد میشوم میان تب و درد و لرزِ شب لش وصل میشوم به دری روبهروی «من» در حین … بیشتر بخوانید » اشتراک گذاری فیس بوک توییتر