تضادی رو به بیکران؛ یادداشتی بر تابلوی نقاشی «دو نفر: تنها» اثر ادوارد مونک
مونک را عمدتا با تابلوی معروف جیغ میشناسیم، منظرهای مضطرب و هراسی عصبی که به جیغی وحشتآور و در عین حال آرام و بیصدا بدل شدهاست. [۱] ادوارد مونک، نقاش و چاپگر نروژی (۱۹۴۴-۱۸۶۳م) در جو سمبلیستی اواخر قرن نوزدهم، یکی از مهمترین پیامآوران جنبش اکسپرسیونیستی سده بیستم است.
مونک شیوهی به کارگیری خط و رنگ را از پستامپرسیونیستها وام میگیرد. آثار او آمیزهایست از منابع الهام او از جمله؛ شور ونگوگ در بیان خط و رنگ، دوبعدنمایی گوگن، ذهن منطقی سورا و خلاصهگویی تولز لوترک. [۲]
خطوط پیچان، عصبیت و اضطراب، بیانگری رنگها و کمال خلاصهگویی در نقاشیها، چاپها و باسمههای چوبی مونک به خوبی دیده میشود.
در اینجا با یکی از باسمههای چوبی او روبرو هستیم، نقشی که مونک چند نسخه از آن را با تکنیک برش و حک چوب و سپس چاپ، به انجام رساند. در این نسخهی مشخص عمل چاپ در سه مرحله، اثر را ایجاد کرده است؛ مرد و ساحل در یک مرحله، زن در مرحلهی دیگر و دریا در مرحلهی سوم.
وجهی دوگانه و تضاد محور، از همان ابتدای نگریستن به اثر خود را نمایان میسازد؛ مرد در این سو و زن در سوی دیگر، روشنایی و تیرگی، دریا و زمین.
موهای قرمز از آغاز و پیش از هرچیز نگاه را به خود معطوف میسازد و به مرکز توجه اثر تبدیل میشود. نگاه از آنجاست که انتشار مییابد، پیش میرود و تجربهی مواجهه با اثر را ایجاد میکند.
زن با تلفیقی تقریبی از سه رنگ اصلی (قرمز، آبی، زرد) و با خطوط بیرونی نرمِ یادآورِ دایره، بدل به نقطهی حیات تصویر شده است. نقطهای از بالقوگی خلق، ایجاد و زندگی. با این همه، ناگفتهای از مرگ در خود دارد. او که گویا به سوی آب حرکت میکند و مرگ در کنارش در هیبتی تیره و آسوده، حامی این لحظه است.
هر دو وجه متضادِ درونگرایی و بدبینی و از طرفی سرزندگی و نشاط، در کنار یکدیگر، جدا از هم افتاده و به نحوی ناسازهوار، در هم آمیخته خود را به مخاطب مینمایاند.
زن که با رنگمایهی آبی نیمی از دریاست، رو به دریا دارد و مرد با رنگمایهای از جنس ساحل سنگی، به زن و دریا رو کرده است.
تصویر با خطی معوج به دو نیمه تقسیم شده است، نیمهی بالایی دریاست، سبک و آبی، با خطوط سفید به جا ماندهی چاپ روی چوب و نیمهی دیگر زمین است، سنگین و تیره. هر دو نیمه با وجود تضاد بینشان، سرد و متروکاند و حتی خطوط گاه و بیگاه سفید شبیه امواج در بالا و اضطراب آشنای خطوط سنگها در پایین، نتوانستهاند از این حجمِ تهیِ خالی از هر چیز بکاهند. چنانچه پیکرهها نیز از این ماجرا مصون نیستند؛ تنها، بیصورت، رو به بیکران.
با این حال میان این دو نیمه فضای سومی وجود دارد، فضای تیره و یکدستی که دریای پیشرو را از محلی که این اندامهای رو به آب، بر آن پا نهادهاند جدا میکند. گویا این پهنهی تیره، بخشی از معمای دوگانگی اثر را در ژرفای خود مدفون ساخته است. فضایی که میان سبکای مرگ و وجودِ در لحظهی پیکرهها، مکثی را تثبیت کردهاست. مکثی که هیچگاه به پایان نمیرسد و هر دو پیکره را در این سو برای یک لحظه در حالت تعلیق به مخاطب نشان میدهد.
سبکی و معلق بودگیِ پیکرهی زن -بواسطه وجود رنگهای روشن و خطوط نشاندهندهی پیراهن او- و از طرفی سنگینی و تیرگی پیکرهی دیگر در کنار سادگی فیگور او -که با خم ملایم دست و پا قدری آسودگی در خود دارد-، هیچکدام در نهایت ما را به لحظهی ماندن یا رفتن، هستی یا نیستی، سکون یا حرکت نمیرساند.
چه بسا این پهنهی تیره، معنایی از «لحظه» را در بردارد که هیچ نمیدانیم از کجا آغاز میشود و در کجا به پایان میرسد و ما را همواره میان تضاد موجود در اثر به نوسان در میآورد.
آنچه مونک خود نیز در مورد آثارش میگوید «شعری از زندگی، عشق و مرگ» سراسر در این اثر، روبروی ماست.
مهلا اکبری
Two People: The Lonely One (1899) / Edvard Munch / Munch museum / Oslo
منابع:
۱. گاردنر، هلن (۱۳۹۳)، هنر در گذر زمان، ترجمه محمد تقی فرامرزی، تهران: انتشارات نگاه
۲. پاکباز، رویین (۱۳۹۳)، دایرةالمعارف هنر، تهران: واحد پژوهش فرهنگ معاصر