ویرانشده در ابتدای روز زادهشده در انتهای شب مبهوتِ کمالِ تباهی در دنیایی که عصارهاش فناست عزیزِ غریبِ من هر صبح خورشید بر گورهایمان خرامان راه میرود و گورهایمان در نگاهِ هراسانِ زندگیهای نازیسته ناله میکشند: «سرگشتهتر از خورشید شمایید کجا میروید؟» صدای سوگواری گورها در همهمهی گورستان گم میشود …
بیشتر بخوانید »