به چشمت زل زدم با اشک، روز دستگیری را دو چشم خستهات، آن روستاهای کویری را نترسیدیم و خندیدیم با غم، گوشهی سلّول که ما بیرونِ زندان تجربه کردیم اسیری را شبیه بچّه میچسبم به پستانهات و میگردم در آغوش عمیقت کهکشان راه شیری را از این موی سپید و …
بیشتر بخوانید »