بایگانی/آرشیو برچسب ها : شعر، جمشید عزیزی

شعری از جمشید عزیزی

سبز سوخته در من آلونکی است میان سیاهی جنگلی ناشناخته با بخاری هیزمی که روشن کردنش را بلد نیستم دستم را بگیر مرا از گردابی که تویی… یا گردابی که منم… برسان به قایقِ با هم! برسان به خلوت سیاهی تک‌تک درختان ناشناخته و آرزوی جنگل جمشید عزیزی

بیشتر بخوانید »