Tag Archives: شایسته اسماعیلی

بوهای کهنه – داستانی از شایسته اسماعیلی

شایسته اسماعیلی

برای تمام لحظات پیر و کبودی که روزگاری بر من گذشت؛ امروز هم هیچ سایه‌ای از خودم را نکشتم. نشسته‌ام روبه‌روی خودم و همچنان دارم خودم را تو روی خودم تف می‌کنم. سلام. هوا دارد تاریک می‌شود و من هنوز از روی صندلی‌ام بلند نشده‌ام، از نشستن و ایستادن و …

Read More »