Tag Archives: داستان، مسعود خورشید

ایمیل‌ها – داستانی از محمدمسعود خورشید

«ایمیل‌ها»   پسرم امروز صبح ایمیلی از طرف دوست خوبم آقای عسگری به دستم رسید. آقای عسگری حسابی از دستت ناراحت بودند. کلی ازت گله کردند و گفتند که احتمالش است که اخراجت کنند. ازت می‌خواهم در اسرع وقت، بعد از خواندن ایمیل‌م توضیحات تکمیلی را برایم بفرستی. پدرت از …

Read More »