رفته بودم که ترک بردارم
آخرین پنجره با من میمُرد
او که در عمق تنم زیسته بود
با خودش خاطرهها را میبرد
دستهایم به تکاپو افتاد
همه انگیزهی من رفتن بود
تو نبودی که به شب ناز کنی
درد را چشم من آبستن بود
اسمهایی همه پررنگ و غلیظ
از تن حافظهام خط میخورد
خالی از هر چه که بودم، گشتم
نور مهتاب مرا میپژمرد
در پس حنجرهی بستهی باد
سوگواری خیابانها بود
زمزمه کردم و دلتنگ شدم
درد من ظلمت انسانها بود
درد من عاقبتی بود که در
فصل ترکیدن تاولها بود
درد من خندهی بیرحم تبر
به شب خونی جنگلها بود
درد من معصیتی بی کم و کاست
در تب عشق و کمی گندم بود
درد من مسلخ ایمانم بود
درد من حافظهی مردم بود
در تمامم نفس باغچه مرد
آخرین فصل دلانگیز حیات
حافظی در دل من میپژمرد
سالها در پی یک شاخ نبات
داریوش جلینی