بنزودیازپین؛ درد یا درمان؟
مشاهدهی آنچه در حالِ گذر است که ما آن را در کلام «اتفاق» قلمداد میکنیم، الزاما امری ممکن نیست؛ در واقع باید گفت، آن طور که در ادامهی متن با آن مواجه خواهید شد، متفاوت است. اگر بخواهیم بیشتر تفسیر کنیم، سوژهی فرضی m نمیتواند مشاهده کند در چه قدمگاههایی گام میگذارد. مثال گام زدن را به کار میبرم تا با تفاوت محیط وقوع اتفاق، بتوانیم نوع احساس را هم نشانهگذاری کنیم. تصور کنید سوژه در حال گفتگو با معشوقهاش باشد و در این میان جملاتی رد و بدل میشود. تفاوت این جملات با در نظر گرفتن مسئلهای که دربارهی تفاوت محیط و نوع احساس شرح دادم، مدخل ما برای ورود به این موضوع هستند.
جملات رد و بدل شده، به شکل قضایایی خودنمایی میکنند که میبایست از حرکت نایستند و هر قضیه با قضیهای در کم و کیف مشابه پاسخ داده شود. تقدیسِ زیبایی سوژهی m از طرف سوژهی مقابل، متقابلاً پاسخ داده میشود. دقت کنید، مسئلهی مد نظر من، بیدرنگ یا حتی دوباره احساس کردنِ مورد تحسین قرار گرفته شدن، انگار دیگر اتفاق نمیافتد. ظاهراً حکمی در میان است که حتی حضورِ دیگری این چنین نزدیک به تن را هم معشوق خطاب شده و جملهای که درامتداد همین خطابه خلق میشود، بایست در همین حیطهای که مصداقی از خلا نیز میتواند باشد، پاسخ داده شود. ماهیت این حیطه را ظاهراً زبان تشکیل میدهد که طبق توصیفات پیشین، در اغلب مواقع، جایی خالی از شهود و پُر از تکرار است.
در یک دیالوگ، قضایای مختلفی به شکل مدواوم در حال شکلگیری هستند. برای مثال اگر m باور داشته باشد که A و n نیز، پس میبایست حد وسطِ A در m و n صادق باشد. تا اینجای کلام ما در حالِ چیدن یک ظابطه منطقی بودیم؛ اما سوال اصلی اینجاست:«آیا m و n باور دارند که A؟»
درست در همین نقطهست که نمیتوان مشاهدهی وقایع را از دیدگاه یک سوژهی معمولی، تاکید میکنم «لزوما» امری رخدادنی در نظر گرفت؛ چون m و n به شکلی ضابطهمند خود را وادار به احساسِ A میکنند و در واقعیت چنین چیزی را احساس نمیکنند؛ پس شهودی در میان نیست .
اگر مثال گام زدن و پیوند آن را با احساس کردن که در ابتدا با پیوند زدنشان به هم به خاطر داشته باشید؛ میتوان گفت در این مرحله انگار گامها در محیطهای مختلف زده شده، خستگیها رفع شده و حالا فقط تکرارِ مکرراتِ همان تجربیات است که البته تجربه هم نشده! تا به حال فقط با توهمات روبهرو بودهایم.
نقش بنزودیازپین در شهود
تصور کنید کلام را از دو سوژه بگیریم؛ ارتباط چطور شکل میگیرد؟ و کم و کیف آن چگونه سنجیده میشود؟
در این حالت، سوژه «فقط» احساس میکند و نیازی به تصدیق ضوابط و چیدن آنها برای تعریف و عرضهی چیزی که میخواست در کلام بگنجاند نیست و اگر همین خط امتداد داشته باشد، دیگر مایل نخواهد بود خطابهای صادر کند. شاید در چنین شرایطی، گفتگو با معشوق که به عنوان اولین مثال از آن بهره بردیم، دیگر معنای خود را از دست داده و این ارتباط فعلیِ بیواسطه بدونِ تصورِ از پیش تعیین شده از دیگری، با چند دقیقه تماشای متمادی، لمسهای طولانی و بوییدنِ حریصانه، جایی برای دیالوگ باقی نگذارد و به این سوال اساسی، پاسخی قابل قبول بدهد که :«آیا دو سوژهی m و n احساس میکنند که A؟» یا صرفاً ضوابط پیشین برخورد با این سوال را از آنها صلب کرده است.
اگر چنین وضعیتی را نشانهای از بیماری خطاب کنیم، پس کجا باید به دنبال نشانهی سلامتی بگردیم؟
احتمالا باید شنیده باشید که به اصطلاح، بیمارانی که در معرض دارودرمانی قرار میگیرند، نباید در معرض جدل باشند و به هر نحوی که ممکن است، بایست دیالوگهایی را که با آنها برقرار میکنیم خاتمه ببخشیم و این دیالوگ مختوم، باید احساس برتری در سوژهی مد نظر ایجاد کند. چرا که اساس این نوع دارو درمانی (آرامبخشهای نیمهعمر) جلوگیری از برخورد سوژه با آنچه در اطرافش میگذرد چیده شده است. اما با رویکردی که پیشتر ارائه دادم، میخواهیم عیناً خلافِ جهتِ این روند سنتی را پیش برویم.
حال باید پرسید چه ضرورتی دارد که این روند سنتی را تغییر بدهیم؟ درمانهای سنتی، مرحمهایی چند ساعته هستند که با ملاحظات اطرافیانِ بیمار، درمان را با نوعی سرّی مداوم همتافت میکند و اگر بیمار از طول درمان که پایان ناپذیر نیز هست، امتناع ورزد؛ احوالاتی با شدتِ دو چندان قبل از شروع درمان را تجربه خواهد کرد.
با ادامه دادن روش سنتی، بیمار از کلام ساقط میشود چون دیگر چیزی برای گفتن ندارد. اما اگر میزانی آگاهی از احوالاتش را همچنان حفظ کرده باشد، جهت حرکتی ما اینجا خودنمایی میکند. در این ورطه از نیمه-آگاهی، بهانهجوییهایی را مشاهده خواهیم کرد که دیگر نباید به شکل سنتی، با اعمال احساس برتری کاذب، از آنها گذر کنیم.
اینجاست که باید هر خطابه، با خطابهای منطقیتر پاسخ داده شود تا مسئله مورد نظر بیمار، چالشبرانگیز و تازه جلوه کند.
برویم سراغ همان مثال قدیمی، تصور کنید همین سوژه در برخورد با تقدیسهای معشوقهاش قرار میگیرد، اما در مقابل، خطابهای از پیش آماده شده پاسخاش را نمیدهد به چالش میکشد و به چالش کشیده میشود. اگر بخواهیم از همان ضابطهی پیشین استفاده کنیم، بایست بنویسیم: «m خواستار اثبات A میشود» و میخواهد خود نیز، A را شهود کند.
این لحظه، لحظهی مهمیست و درست در همین لحظهست که m و n میتوانند پاسخ دهند که:«A را احساس میکنند یا نه؟»
محمدرضا عبادی