منطق و دریافت این بیانیه و خلاصهای از جلوههای هنرهای بعد از پستمدرنیسم به زیباشناسیک جدید باز میگردد، و خود را به عنوان جاینشین ائتلاف زیباشناسیک مدرن و پستمدرن مطرح میکند، چیزی که پیوستار هنری را در هنرهای زیبا و در قرن بیستم تداوم بخشیده است. این جنبش جدید و حرکت بینالمللی هنر، راهبردِ هنرهای زیبا را در قرن بیست و یکم تعيين میکند، یعنی در هزاره سوم میلادی.
هنر بعد از پستمدرنیسم یا پست پستمدرنیسم کاملا دگرگون شونده است. و در جستجوی منابع و بیان آن است تا بخشهایی را بازیافت کند که به طور منظم و سازمانیافته مورد بهرهبرداری قرار گرفتهاند. منابعی که در شکلهای مختلف هنرهای زیبای قرن بیستم تنها و بینصیب مانده اند.
این هنر جدید اجتنابناپذیر است و از نیروی محرکه هنرمندان بزرگی برمیخیزد که از تثبیت فلسفه و زیباشناسیک فرهنگ زمانه خویش در تاریخ متقاعد نبودهاند. بنابراین، هنرمند به سوی ناشناختهای کشیده میشود تا موقعی هنر مسلط زمانهاش را نفی کند و تلاش خود را بر سرنگونی آن متمرکز سازد.
تلاش این هنرمند در خلق آثاریست که پاسخ به زیباشناسیک برتر میدهد، و به توضيح فلسفه آن در کنار واقعیتهای هنرهای معاصر میپردازد.
بنابراین، با حاصل آنچه از سال ۱۸۰۰ طرد و دوباره جایگزین گردیده است، هنر در برترین سطح فرهنگی و به گونهای فزاینده رو به افول نهاده است، به عنوان مثال: نقاشی و مجسمهسازی، که سرانجام در ۱۹۷۰ به هنر مینیمال می رسد، و بعد از آن در جنبشهای «هنر بدون گرایش به ماده» تنها میماند: ذهنگرایی، زیستمحیطی، زیستشناسی، نمایش، و هنر نصب.
در مقابلهی حاضر، موضوع پستمدرنیسم در گسترهی وسیع هنرهای زیبا مورد بحث خواهد بود: به عنوان شناسهای برای جنبشهای ساختارشکنی اخیر، تصور ذهنی از این موضوع اساسا یکسان نیست: کژفهمی از واژه «ساده سازی» باعث میشود تا این کلمه به مثابه شناسهای از یک دوره مشخص و سبک عمومی معماری پذیرفته شود. برتری در سبک معماری جدید، دیگر به طور قطع به پایان رسیده است. علیرغم ماهیت موضوع، فهم عمومی از
پستمدرنیسم – عامل اصلی چنین تاثیری میتواند انتخابیبودن طبیعت ترکیبی از چیزی باشد که آن را معماری پستمدرن میخوانیم- و بهرهگیری از شیوهی نقدها در انواع هنرهای زیبا، توضیح کاربردی آن را مشخص میکند، یعنی وفور انواع نقد به عنوان شناسهای از پدیده هنری مربوط بهنوعی گذار تازه و جدید.
در هنرهای تصویری، «پست مدرنیسم» به طور عمده در جنبشهایی کاربرد داشته است که کوشش میکنند پیچیدگیها را با تفکیک آن به بخشهای سادهتر توضیح دهد: ایجاد مرکزیتی بیثبات؛ کمی پیش از مینیمالیسم، براساس آخرین آشفتگی در پروسه خلاقیتهای تازه در جایی که بی هدف در پیچ و خمهای مسیر هنر بدون بهرهگیری از ماده شناور است. در شعر و شاعری، پست مدرنیسم به طور کاملا مشخص سمت و سوی شعر معاصر را به گونهای تهی از صنایع ادبی مطرح میکند که تشخیص آن از نثر دشوار خواهد بود، البته اگر نشر با صدای بلند خوانده شود. در موسیقی غیر مبتذل، پستمدرنیسم با دلالت بر پروسهی هدفمند، به مرور بر موسیقی گذشته خط بطلان میکشد به عنوان مثال جان كیج را می توان نمونهوار اسم برد.
معمولا «كثرتگرایی» یک مترادف مرسوم برای مقوله پست مدرنیسم -البته به غلط- بوده است که به موقعیت فرهنگی در هنرهای زیبا، براساس پرسپکتیو و تسلط مستبدانه گذار رجعت میکند. کثرت گرایی بیگمان یک واژهی نادرست است. در هنرهای دیداری، مفاهیم تکثرگرایی به جنبشهای گونهگون هنری در سطح جهان تسری پیدا کرده است. در حقیقت، تکثرگرایی، در این متن، تنها به کلیت رویههای بسیار متفاوت زیباشناسیک یا تجلی آن در آثار فردی و عمومی اشاره دارد. تمام تاثیراتی از این قبیل به چیزی اضافه میشود که ما آن را زیباشناسیکگذار جدید ساختارشکنی پستمدرنیسم میخوانیم، که در اینجا از توضیح پیش بسیار دور میماند و از منابع صناعاتی است که انواع نظم هنری را میطلبد. ادامه منطقی آن هم چیزی را به عنوان ساختارگرایی پستمدرنیسم نمیپذیرد. یعنی چنین موضوعی نمیتواند به طور عقلانی دو دایره مخالف ولی به ترتیبِ توالی تاریخی بروز دهد، مگر دورههای متوالی هنر تاریخی: اولی گذار هنر برتر، دومی هم به عبارتی هنر برتر دگرگونشونده و خلاق است به دگرگونشوندگی از ویرانی و نتیجه آزادی هنر برتر در همان دوره، گذار تحلیلی و تحمیل شده.
بیان اصول هنر بعد از پستمدرنیسم این است که اشکال مختلف هنر مربوط به فرهنگ برتر از نظر اهمیت، اجتناب ناپذیری -کاملا جداشونده و قطعهقطعهشده- و مواجهه جدی با هنرمندان آثار دیداری نویسندگان، آهنگ سازان را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و آثار پرت افتاده را انتخاب و با روش های تازه و نو و بدون محدودیت شکل آنها را دوباره به کار می گیرد. منطق هنر بعد از پست مدرنیسم این است که اگر هنرمند از جاودانگی و گذر از زیباشناسیک اجتناب می ورزد . چیزی که حالا پایانش فرا رسیده و در عوض تنها مسیر معتبر را به عبارتی گزینش منابع متروک و گمشده تکنیکی میداند و محتوایی که دارای نظم هنری متفاوت است.
در واقع، آنها از درس هایی که به قرن بیستم منتقل شده به گذشته باز می گردند و دیگر از تکرار حرف های کهنه در قالب نو با واسازی هنری و زیباشناسیک باستانی فاصله میگیرند. یعنی هنرمندان هنر مسلط می خواهند به قدر کفایت با بهره گیری از منابع قابل استفاده در حوزه تکنیک و توضیح، به تغییر ساختار هنر در هر اندازه که ممکن باشد اقدام کنند.
درصد کوچکی از هنرمندان اروپایی، آمریکایی، و سایر نقاط جهان، آثارشان را بر این زیباشناسیک بنا نهاده اند. هنر بعد از پست مدرنیسم منابع و مصالح فرهنگی را در گستره ای وسیع ترکیب میکند؛ فرهنگ عامه و فرهنگ اسطوره خواهی مردمی، مذهب، تاریخ، علم، فلسفه، و ادبیات و تاریخ هنر.
آمال هنر بعد از پست مدرنیسم برگرفته از گونه گونی و تفاوت های فرهنگی است، با ارزش ترین معیار هنر در این مقوله در جست و جوی کاملترین و عمیق ترین نحوه بهره گیری از گستره فرهنگی در تمام سطوح است، فرهنگ حال و فرهنگ گذشته
مثل بارزترین شکل هنر در دو قرن گذشته، هنر بعد از پست مدرنیسم از نقطه نظر ارتباط با هنر کاملا ویرانگر است. یعنی که میخواهد نشانه های هنر مسلط را ویران کند و جای آن را با ساختار هنری، فیلسوفانه، متناسب تر و در زمانه رکند
به عنوان مثال، کاندینسکی در سال ۱۹۱۲ میلادی می نویسد: «ما باید زندگی بی روح و مادی قرن نوزدهم را نابود کنیم. ما باید بر ویرانه های آن، زندگی سرزنده و نشاطآور قرن بیستم را بنا کنیم.»
هنر بعد از پست مدرنیسم بر همین سیاق تخریب هنر مسلط را دنبال میکند، به علاوه، به دلیل آن که گستره وسیع فرهنگی را به عنوان روش انجام کار میپذیرد، با رجوع به حضار فرهنگ، منابع خودش را به شکلی غیر از آنچه هست در اختیار میگیرد تا به نیازهای خلاقیت خویش پاسخ دهد. دیگر آن که، تاثیر تجمعی این هنرهای جدید در جبران خسارتهای هنری، گاهی در آثار فردی با ویژگی تاراجگری نمود مییابد، مثل آن که قبیله وندالها به تاراج آمده باشد، آن هم در تاخت و تاز به گذشته و حال فرهنگی هنر در تمام ابعاد.
در ادامه تکمیل، تفکیکپذیری با هنر مسلط، هنر بعد از پستمدرنیسم حالا به عنوان جستوجوگر مجموعه منابع دال و احتمالات، کلیت سبک جدید و میزان ترکیب و خلق انواع مختلف بیان هنری در وسعت گسترده مبادی و فرهنگی و سطوح فرهنگی برمیخیزد.
انواع مختلف این هنر جدید به سمت هرگونه شباهت قابل درک در حوزه اشكال نقاشی میرود که بین جنگهای جهانی وجود داشت، طیفی که برخی منتقدان آن را درباره ظهور دوباره ذهنیت بهیادماندنی تخیل مطرح کرده بودند. مثل بخش کوچکی از هنر معاصر که برترین سطح فرهنگی و قابل ملاحظه را تشکیل میدهد، هنر بعد از پستمدرنیسم نیز در حوزه نقاشی نمونههایی را دارد که با دریافت اول، نشانههایی از سنت کاملاً پیداست؛ یعنی قابل درک، همگوننما، و به عبارتی برگرفته از گونهگونی منابع فرهنگی است تا مخاطب به این نتیجه برسد که چنین هنری متعلق به دوران گذشته است، و ریشه در سالهای بسیار دور دارد. تنها یک تصور سطحی از اینگونه انواع نقاشی باعث میشود تا صفت «واپسگرا» بر قضاوت منتقدان عجول و شتابزده سایه بیفکند.
به دیگر سخن، این هنر جدید نوآوری در مرز فرهنگ جهانیست و در بالاترین سطح ممکن؛ مرزی که به عنوان ساختار ضروری هنر برتر جایگزین میشود. این ساختار جدید به همراه خود منابع دورافتاده و متعلق به طرز فرهنگی برتر در گذشته را مطرح میکند، منابعی که به ضرورت، درباره نمود پیدا میکنند اما در وضعیتی متغیر و با کاربرد پرسپکتیو متغیر، در ساختار هنری جدید در حيطه «بعد از پستمدرنیسم»، تا جایی که این منابعِ بازیافتشده به طور کاملا مشخص پیدا میشوند. به گونهای که برخی منتقدان منکر میشوند که این نوآوریهای هنری باعث شناخت منابع فرهنگی گذشته بوده است.
به همان میزان که منابع بازیافتشده اهمیت دارد ساختار جدید انواع هنرهای زیبا با کشف و به کارگیری آن منابع نیز تکمیل می شوند، به دلیل ابداع مفاهیم در دایره وسیع فرهنگ حاضر؛ یعنی فرهنگ گذشته و حال. این چنین گسترهای در بالاترین حد از تلاش هنرمند و نظرگاه فرهنگ برتر جدید نمود پیدا میکند: بدون پیشینه، بدون احکام صادره و بدون داشتن پیوند و توالی، چنان مطرح میشود که ابداع و نوآوری به عنوان میزان ارزش هنری در زیباشناسیک جدید در ذیل آن قرار میگیرد، که در واقع نه تنها فاقد حکم صادره و استبداد رای است، بلکه به حفظ هدفی اصرار میورزد در مفهوم ابداع فرهنگ برتر، از طریق تمام شیوههای هنری، و مبتنی بر صناعات و منابع موجود، با امکان شکل و محتوا، چیزهایی که بازیافته، پیدا کرده، با ابداع اوست و در وسعت پیچیدگیهای فرهنگی وجود داشته است.
بنابراین هنر بعد از پستمدرنیسم به عنوان هنری که مرز نوآوری واقعی بین تمام هنرهای زیبا در زمانه است، ادعاي هنر برتر را برای خود محفوظ میدارد، یعنی گرگ و میش دومین، و طلوع سومین هزاره میلادی. شاید کسی این مرز را حاشیههای تراشخوردگی پیشرو، تنها هنر ارزشمند معاصر، اتفاق تاریخ هنر و جریان غالب -خط فکری- مشروع، با هنر آینده بخواند. البته اگر خوشحال میشود.
در گفتار این هنر جدید، ما از آینده بسیار بیشتر از زمان حال میگوییم. مثالهای این جنبش جدید معمولا در گستره هنرهای دیداری، ادبیات، معماری، موسیقی و تئاتر به عنوان گام اول مطرح میشود. بیانیه موج اول این جنبش با نگاه به آیندهای پر مخاطره، و طرح نمونههایی به عنوان مقدمه، بر آن مخاطرهها انگشت میگذارد. این نمونهها تنها به درگیریها و رقابتهای بعد از پستمدرنیسم اشاره دارد که کلیت عصر جدید هنر را بنا میکند. عصری به بزرگی عصر مدرنیسم، که به عبارتی تقریباً قرن بیستم را از آن خود میکند. به زبانی دیگر، اهمیت این هنر جدید در چیزی که جنبش برایش به ارمغان آورده دیده نمیشود آن هم وقتی خوشحال از آن است که به مقصود رسیده است؛ بلکه لابهلای آثار بزرگیست که از متن شناخت مهارناشدنی هنر بعد از پست مدرنیسم بر میآید، آثار بزرگی که از قرن بیست و یکم به بعد خلق میشوند، یعنی در هزاره سوم.
مترجم: حمید یزدانپناه