بایگانی/آرشیو برچسب ها : شعر

لمس – یدالله رویایی

رویایی کنصفر

چشمی در زخم چشمی میانِ زخم میانِ زخم، چشم میان بود میانِ چشمی دیگر، زخم چشمِ آدمیان بود چشمی میانِ زخم میانِ زخمی چشم زخمی میانِ چشم در لمسِ دو چیز چیزِ سومی همیشه لمس می‌شود: لمس!   کنصفر در تلگرام

بیشتر بخوانید »

اگر روزی آن غار فرو ريزد – هوشنگ ایرانی

اگر روزی آن غار فرو ريزد به کجا پناه خواهند برد؟ به کجا پناه خواهند برد؟ اين مردمک‌هاي خون‌آلود تارهاي حيات‌شان را بر کدام گور، گوشه خواهند بست؟ آرام باش شطِ دور دست آرام باش. تو هنوز چشمان بي‌حرکت و مضطربِ آن ماهي کوچک را از دست نداده‌اي انبانت را …

بیشتر بخوانید »

بغلی از تنهایی – رضا براهنی

در خیابان چهار صبح هر کسی بامی دارد بر سر هر کسی باغی از خواب نهان دارد در سر لیک من مثل تو هستم – تنها – ای درخت، ای قفس خشک بهاری مدفون! سیم پر خار و درخشانی از اخترها، دور من، دور تو پیچیده از آفاق جهانی مجهول …

بیشتر بخوانید »

روزنامه عصر بوستون – تی اس الیوت

خوانندگان روزنامه‌ی عصر بوستون مثل ِ شاخه‌های ذرتِ رسیده در باد تاب‌ می‌خورند. وقتی غروب به آرامی در خیابان جان‌می‌گیرد و در بعضی شوق زندگی را بیدار می‌کند و به بعضی دیگر روزنامه‌ی عصر بوستون را می‌رساند از پله‌ها بالا می‌روم و زنگ در را می‌زنم، و خسته، روی می‌گردانم …

بیشتر بخوانید »