شعری از وحید پورزارع

من انعقاد خون‌ام
در یک بیمارستان صحرایی
و گروه خونی‌ام
با همه‌ی گروه‌ها
اختلافِ نظر دارد
سَرَم سِرُم متحرکی‌ست اما

اسناد محرمانه‌ای از کُشتار
نامه‌های عاشقانه‌ی پرستاری‌ست
به زخمی‌ها
و بی‌سیم‌ها
وسیله‌ای برای انتقال دوستت دارم‌هاست

به اولین روستا که رسیدیم
خاک برمی‌داریم و می‌زنیم به چاک
خاک بر سر می‌کنیم و
از این کشف حجاب
حرفی نمی‌زنیم
دهان که برای بستن است
لب آمده است
این خرابی را ترمیم کند
اگر ببوسد
می پوسد
می‌دوزد دشمن اگر لو برود این نقشه
که نیست روی دیواری
که فروریخته همین چند دقیقه‌ی پیش

من «کا» هستم
در جدول تناوبی مانند
که این گردش علمی را
محکوم کرده است
مفادی از عهدنامه‌ی توی تنم
و تنها رگ گره می‌زند
مسیرهایی که پاکسازی نشده‌اند
و نام‌ات که گلوله
نصفش را با خود برده است

به همان اندازه که خون کم آورده‌ایم
آب به اندازه‌ی کافی برای شستشو هست
برنمی‌گردیم که هویت‌مان شخصی‌ست
صورتمان اما شخصی نیست

…و لاشه‌های خمپاره
چقدر به چشم‌هات می‌آد

مرز رأس ساعتی بسته شد
و خبرنگاری از آن دور دوید
با میکروفونی در دست
و لبانی که دوخته شده بود
باید از حرکات موزون دست‌هاش
به عمق فاجعه پی ببریم

من «کا» هستم

وحیدپورزارع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *