تفاله
از تفاله فال بریز
که من چشمها را
تلخ دوست دارم
باید که فوراً
تکهای از دو بازویِ بی شکل بردارم
و بر ضلع لبی بنشانم
که زبانم شکل بگیرد از تریاک
دست میبرم تا تلفظ ِ سینه
که از عبور زبان
بر این تاج منحنی
پردهای بیفتد
باز تمام قد سفید
تا بلند شود دو طرح برآمده
به پهنای آینه
و خیز بگیرد دیگر
این افعی سفید
به خیزاب ِ خندق
بوسهای که در میان درز ِ لب
بین دولبه قائمه شد
به سرفه افتاده است
که لختگی نقش بگیرد به گِتر گلو
تا چرخ بخورد لرز زبان
روی سه گوش
تا حلقه شود سیل دو پا
به دور پشت
تا شتاب کند ریتم صدا؟
آسمانی که تا حوالی هوای کافه کوتاه میشود
یا همین برفی که پشت پایم
دست میکشد هنوز
بر سر در ِ خیابان
که از خطابهی قوزک پایی
برگشت خورده باشم
و در تخطّی ِ این پاره خط معوج
گلو گیر کرده باشد
تا برای چشمی که دید میزند
دوباره دستی جفت کرده باشم؟
قهوهام که تمام بشود
چشم میبندم
و از لابلای
خوابی که خالیست خیلی
برگشت میخورد یکی
که منتظر هیچکس نباشد
باشد؟
عرفان دلیری